روزنامه «ایران» در یادداشتی مجید قیصری می نویسد: هر ملتی بنا بر ویژگیهای فرهنگی و هنری خود، در راستای مانایی و انتقال وقایع مهمش، از رسانههای مختلف سود میبرد؛ و ما هم ساکت نبودهایم در طول تاریخ. عاشورا روایتگری را در ما زنده کرده است. روایت داشتهایم، مانند گوسانها، نقالان کهن؛ ولی عاشورا خون تازهای به روایتگری ما افزوده است. به خاطر خیل مخاطبی که ماه محرم با خود هر ساله میآورد. شاید این خاصیت خون مظلوم باشد. شهر و روستایی نیست که علم و بیرق سیاه بر کوی و برزنش برپا نکند. زن و کودکی نیست که بر بالای تپهای به تماشای خیمههای گر گرفته ننشیند. پس این ما نیستیم که عاشورا را زنده نگاه داشتیم. برای زنده نگاه داشتن این واقعه مهم، سالهاست روایتگری میکنیم. شعر، نمایش (تعزیه، نقالی) نقاشی (شمایلنگاری، نگارگری و...) موسیقی... از همه سود بردهایم.
شعر، نمایش (تعزیه، نقالی) نقاشی (شمایلنگاری، نگارگری و...) موسیقی... از همه سود بردهایم. ولی جای داستان به معنای مدرن آن در میان روایتهای ما بهشدت خالی است. رمان در اینجا مصداق دیالوگ است. گفتوگویی دوطرفه؛ نه خطبه وخطابه؛ نه جدال با مدعی و خصم. یکی از کارکردهای اصلی روایت سنتی ما ذکرست؛ یادآوری که بیش از همه مورد اقبال ما؛ یعنی فرهنگ شفاهی ماست. روضه، نقالی، تعزیه نمونههای این ذکرند. روضه سربسته، فقط اشاره میکند و میگذرد از واقعه. ساخت و پرداخت چگونگی واقعه در ذهن و خیال شنونده است. روضه مکشوف که هیچ لطف ندارد. جزء به جزء واقعه ای را که سالهای سال زیستهای با آب و تاب برایت بازگو کند، چه لطفی دارد! داستان مدرن دیالوگ برقرار میکند، جاهای خالی را پر میکند، به ذهن و زبان دیگری سرک میکشد. مجال تفکر و گفتوگو میدهد؛ صدای اولیا که هیچ، صدای اشقیا را هم بلند میکند. مجال سخن به او میدهد. از آن بیشتر به صدای طرف مقابل حق میدهد که زبان باز کرده، روایت خودش را بگوید. ضد کلیشه است؛ چه در زبان؛ چه در شکل روایت. خلأیی که هنوز به آن نپرداختیم و حفرهاش میتواند خوانندههای خاموش این نسل گریزان از منبر و مسجد را به خود جذب کند. قابلیتی که سالهاست مانند بسیاری از فرصت ها از دست دادهایم.