به گزارش سرویسخبری مهر، شهادت حضرت صدیقه طاهره (سلاماللهعلیها) از مسلمات نزد شیعیان به شمار میرود و در طول تاریخ، این موضوع به عنوان بخشی جداییناپذیر از هویت تاریخی و اعتقادی تشیع مطرح بوده است. با این حال، در دوران معاصر مشاهده میشود که برخی افراد بدون اطلاع دقیق از متون تاریخی و فقهی، درصدد انکار این واقعه برآمدهاند. نکته قابلتأمل در این میان، تلاش این افراد برای منتسب کردن این انکار به بزرگان و استوانههای علمی شیعه است. در پرسش شماره ۹۸۰ از آیتالله خویی سوال شده است: «آیا روایات و سخنانی که گویندگان در منابر و بعضی از نویسندگان در کتابهایشان نوشته و گفتهاند که پهلوی فاطمه (سلاماللهعلیها) را شکستهاند، به نظر شما درست است؟». آیتالله خویی در پاسخ به صراحت و کوتاهی فرمودهاند: «ذلک مشهور معروف».

در کتاب شریف فاطمه الزهرا (س) من المهد الی اللحد (فاطمه زهرا (س) از ولادت تا شهادت) علامه قزوینی در این خصوص نوشته است:
«استاد یگانه «عبدالفتاح عبدالمقصود» در کتاب خویش مینویسد: «گروههای طرفدار حق، گاهی بهطور آشکار و زمانی در نهان گرد هم آمده و مردم را به سوی امیر مؤمنان فرا میخواندند، چراکه میدیدند آن حضرت برای بهکفگرفتن زمام امر جامعه، برترین و شایستهترین مردم است. از پی این دعوتها، مردم گرد خانه علی علیهالسلام جمع آمدند و او را با نام و نشان صدا کردند و از او خواستند که از خانه گام به بیرون نهد تا میراث غارتشده و غصبشدهاش را بازگرداند.
در برابر این جریان حقطلبانه، گروهی از راه مخالفت و گروهی از جهت موافقت وارد شدند و در مدینه دو جریان و دو حزب پدید آمد و آن اتحاد و برادری امیدآفرین، به تفرقه و جدایی و از همگسستگی انجامید. جز خداوند جهانآفرین، کسی نمیتوانست سرانجام این روند ناهنجار اوضاع را، آنگونه که پیش میرفت، پیشبینی کند و بداند که فرجام کار به کجا خواهد انجامید؟ با این بیان، چرا علی علیهالسلام از دیدگاه خلیفه دوم همانند «سعد بن عباده» درخور کشته شدن نباشد؟ تا هم کانون مخالفت از بین برود و هم کانون دوستی و اتحاد پدید آید و جریان از میان برداشته شود؟»
وی ادامه میدهد: «مردم نیز در این مورد بحثها داشتند و سخنها میگفتند. زبانها که بیانگر دیدگاههایی بر اساس پندارها بود، گشوده شد و اندیشهها و گمانها به تدریج بهصورت مسائل قطعی رخ گشود. هیچکس از باطن و درون فرزند «خطاب» آگاهی نداشت و همه در عالم پندار و گمان خویش سیر میکردند. مردم سندی از افراطکاریها و خشونتهای همیشگی این مرد را به یاد داشتند و شاید در میان آنان کسانی یافت میشدند که پیش از بررسی مسئله، حوادث و ماجراهایی در صفحهی ذهنشان نقش میبست و میپنداشتند که امیر مؤمنان در برابر تندروی و تهدید خلیفه دوم، اگر بخواهد او را به بیعت با خلیفه اول وادار سازد، مقاومت خواهد نمود و شاید به تدریج ثمره و فرجام این ماجرا را پیشبینی میکردند و به نتیجههایی که ناگزیر در پیش بود، میرسیدند.
این نبود که خلیفه دوم سرانجام از راه درست و عادلانه خارج خواهد گشت و به شدت عمل و خشونت روی خواهد آورد. آری، آن روز شایعات بدین صورت بر گامهای بعدی خلیفه دوم پیش میگرفت. او به حلقهای از یاران و همفکرانش بهسوی خانه فاطمه علیها السلام حرکت کرد و در اندیشه بود که امیر مؤمنان را چه بخواهد و اگر نپذیرد، به آنچه تا آن روز نپذیرفته بود، وادار سازد. براستی آیا دهان مردم بسته است و بر دهان آنان بند زدهاند که داستانهای هیزم را باز نگویند؟ همان هیزمی که پسر خطاب فریاد کشید و دستور داد گرد آورند و اطراف خانهی «فاطمه» و «علی» را گروهی از یاران پیامبر نیز در آنجا بودند، از هیزم انباشته سازند تا با این کار خود، به وعدهی تهدید و مجازات جامعه عمل پوشانند و آنان را یا در برابر خواستهی خویش تسلیم سازند و یا بر آنان بتازند و بشورند.
سرانجام همه این داستانها که همراه با نقشههای از پیش طراحی شده بود، با یورش خلیفه دوم بهسوی خانه «فاطمه»، به سان کف روی موج آب از میان رفت. او با حالت خشم در حالی که شعلههای آتش شورش زبانه میکشید، به خانه «علی» روی آورد و یاران و همفکرانش او را در نقشهایش یاری کردند. او پیشاپیش همه جمله را آغاز نمود که به ناگاه چهرهی پرفروغ پیامبر با حالتی از غم و اندوه که آثار رنج و فشار بر سیمای ملکوتیاش آشکار بود، و قطرات اشک بر چشمانش درخشید، و بر پیشانیاش آثار خشم و ناراحتی شدید گره خورده بود، بر درب خانه نمایان شد.
خلیفه دوم از ترس بر جای ایستاد و شعلههای آتش حملهاش فرو نشست و به دنبال او همفکران و همراهانش هنگامی که پیامبر را در سیمای پرفروغ دختر فرزانهاش «فاطمه» دیدند که بر آنان نگاه میکند، جلو درب بهتزده ایستادند و از شدت احساس رسوایی و شرمندگی، سرهای خویش را پایین افکندند و چشمهای خود را فروبستند و از اهداف درونی خویش پشیمان شدند. آنها دیدند که دختر فرزانهی پیامبر با قلبی اندوهگین و دلی لبریز از مصیبت، به آرامی قدم بر میدارد و بهسوی آرامگاه پدر گرانمایهاش نزدیک میشود.
چشمها یکسره به او دوخته و گوشها به او سپرده شده بود و او درست در این لحظات سخت بود که صدای اندوهبار و جانسوز خویش را بلند کرد و با چشمی گریان، پدرش محمد صلیاللهعلیهوآله صلیاللهعلیهوآلهوسلم را که در چند قدمی او جای گرفته بود، ندا داد که: «یا ابت، یا رسول الله! ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن ابی قحافه!؟… جان پدر! ای پیامبر خدا… پدر! ای فرستادهی بزرگ پروردگار!»
گویی زمان و زمین از این صدا، زیر پای بیدادگران یورشگر، به لرزه درآمده بود. دختر یگانه پیامبر «زهرا» باز هم نزدیک شد، کنار آرامگاه پدر ایستاد و از آن غایبی که همیشه حاضر و در حقیقت میان مردم و نظارهگر بر آنان بود، آری از او کمک خواست: «هان ای پدر! ای پیامبر خدا!.. پس از رحلت تو چه چیزها که از پسر «خطاب» و «ابی قحافه» دیدیم!؟» بر اثر سخنان فاطمه علیها السلام دلها از موج حزن و اندوهش شکست و اشکها از دیدگان فروبارید. مردمی که آنجا بودند آرزوی مرگ کردند و گفتند: ای کاش میتوانستند جای پای خویش را بشکافند و در میان خاکها نهان گردند.»






