به گزارش خبرنگار اجتماعی پایگاه خبری خبرآنی، بامداد سوم تیرماه، آسمان آستانهاشرفیه، روشن شد، اما نه از نور مهتاب در آرامش شب، که از آتش خشم و کینه رژیمی که سالهاست حمله به غیرنظامیان و زنان و کودکان را جزو افتخارات خود میداند. در دل شب، موشک اسرائیل بر سقف خانهای فرود آمد که هیچ ربطی به جنگ نداشت، خانهای که تنها نشانهاش، داغ تازه یک پدر و مادر بود.
در این خانه، محمدرضا صدیقیصابر، دانشمند هستهای که عمرش را صرف تحصیل علم در زمینه استفاده صلحآمیز از فناوری هستهای کرده بود، به همراه همسرش زهرا صابر و دو فرزندش، فاطمه و محیا، در کنار بستگانشان، گرد هم آمده بودند تا شاید اندوه جانگداز هفت روز پیش - شهادت فرزند نوجوانشان حمیدرضا - اندکی التیام یابد؛ اسرائیل هفت روز پیش از آن، در حمله به تهران، خانه محمدرضا صدیقی صابر را نشانه گرفته بود تا این دانشمند هستهای را ترور کند اما در این حمله، بقیه اعضای خانواده زنده ماندند و حمیدرضا صدیقی صابر، فرزند 17 ساله محمدرضا صدیقی صابر به شهادت رسید اما اسرائیل، داغ را با داغی سنگینتر و جنایتی تازهتر پاسخ داد. همانگونه که هفت روز پیش، در تهران، فرزند این خانواده را نشانه گرفت، این بار در آستانهاشرفیه، آتش خشم خود از برخورداری کشور از فناوری صلحآمیز هستهای را بر سر خانه و خانوادهای فرود آورد که نه نشانی از نظامی بودن داشتند و نه حتی رنگ و بویی از سیاست. جرمشان تنها، داشتن دلهای سوخته از شهادت حمیدرضای 17 ساله بود.
در حمله رژیم صهیونیستی به آستانه اشرفیه که با هدف ترور مجدد دانشمند هستهای کشورمان صورت گرفت، 11 نفر از اعضای خانواده این دانشمند شهید به شهادت رسیدند. آن طور که امدادگران میگویند؛ شدت حادثه به حدی بوده که تکههای پیکر برخی از شهدا از خیابانهای اطراف خانه پیدا شدند.
خالهی خانم صابر در گفتوگو با خبرنگار اجتماعی پایگاه خبری خبرآنی درباره جزئیات حادثه میگوید: «ساعت 1:20 صبح سوم تیرماه بود؛ هنوز هفتم حمیدرضا، پسر 17 ساله محمدرضا صدیقی که در حمله به تهران به شهادت رسیده بود، فرا نرسیده بود. برای این که خواهرم و خواهرزادهام تنها نباشد فامیلها به آنها سر میزدند. ما ساعت 12 شب که شد برگشتیم منزل خودمان که برای مراسم هفتم حمیدرضا آماده شویم. منزل ما در یکی از روستاهای اطراف آستانه اشرفیه است؛ همگی خوابیده بودیم و فکرش را هم نمیکردیم که به شهر کوچکی مثل آستانه اشرفیه این چنین وحشیانه حمله شود. حسب آداب و رسومی که وجود دارد، چند نفر از فامیلها برای سرسلامتی دادن به خانواده صدیقی صابر دور هم، در خانه خواهرم (مادرخانم دکتر محمدرضا صدیقی صابر) جمع شده بودند. نیمه شب بود که صدای انفجار آمد؛ چند دقیقه بعد تلفنم زنگ خورد؛ یکی از آشنایان پشت خط بود که خانهاش به محل حمله نزدیک بود، گفت فکر میکنم به خانه خواهر تو حمله شده؛ سراسیمه به سوی منزلشان رفتیم؛ خانه در آتش میسوخت.»
به گفته وی، در پی این تجاوز وحشیانه رژیم صهیونیستی به منزل مسکونیِ پدر ِهمسرِ این دانشمند هستهای، محمدرضا صدیقیصابر به همراه همسرش، زهرا صابر؛ دخترشان، فاطمه صدیقیصابر، دانشجوی پزشکی؛ محیا صدیقی صابر، دانشآموز؛ موسی صابر و سلطنت حسین پور، پدرخانم و مادرخانمش؛ یاس صابر، خواهرزاده همسرش؛ حامد صابر، برادرخانم؛ مهسا احمری، همسر حامد؛ میلان صابر و امیرعلی چترعنبرین، خواهرزادههای همسرش به شهادت رسیدند. میلان 6 ساله، کوچکترین شهید این خانواده بود.
از لحظات دشوار شناسایی پیکرهای شهدا میگوید: «شناسایی برخی پیکرها به دلیل شدت آسیب سخت بود. حتی نتوانستیم کفن شهدا را باز کنیم و برای آخرین بار آنها را ببینیم برخی از پیکرهای کودکان با تست DNA شناسایی شدند؛ دست یکی از شهدا را هم از روی انگشتر توی دستش شناسایی کردیم.»
میافزاید: «خانواده صدیقی صابر همگی به درس خواندن و تحصیل علاقه فراوانی داشتند؛ فاطمه صدیقی صابر، فرزند دکتر صدیقی دانشجوی ترم دوم رشته پزشکی و ورودی مهر 1403 دانشگاه علوم پزشکی اصفهان بود که در این حمله به شهادت رسید. مادربزرگ و پدربزرگش بازنشسته فرهنگیان بودند و پدرش هم دانشمند هستهای؛ خودش هم عاشق درس خواندن بود. بقیه فرزندان دکتر صدیقی هم دانش آموز بودند که در این حمله شهید شدند. در این حمله 4 نفر دیگر از آشنایان و همسایهها نیز بر اثر شدت موج حملات به شهادت رسیدند.»
از زندگی ساده و به دور از تجمل دکتر صدیقی صابر نیز میگوید: «جز خوبی و مطلومیت هیچ از آنها ندیدیم. همیشه اهل زندگی ساده بودند؛ زندگیشان آن قدر متواضعانه و ساده زیست و به دور از تجملات بود که اگر کسی نمیدانست که آقای دکتر صدیقی صابر دانشمند هستهای است، فکر میکرد منزل یک کارگر یا کارمند مانند خیلی از افراد دیگر است.»
ادامه میدهد: «حالا خانهای که دشمن خیال میکرد با موشک میتواند از یادها ببرد، به نشانهای ماندگار از مظلومیت و سندی برای جنایت رژیم صهیونیستی تبدیل شده است؛ سندی محکم که هیچکس و هیچ تاریخنگاری نمیتواند آن را انکار کند.»
خانه پدری همسر این دانشمند هستهای، نه میدان نبرد بود و نه خاکریز جنگ. اینجا، خانهای بود در دل یک شهر آرام؛ خانهای که بامداد سوم تیر، به خاک و خون کشیده شد تا یک بار دیگر جهان، چهره واقعی رژیم صهیونیستی جنایتکاری را ببیند که سالها کشتار خانوادهها، کودکان و غیرنظامیان را در کارنامه ننگین خود ثبت کرده است.
محمدرضا صدیقیصابر، دانشمندی که دانشش را در خدمت صلح نهاده بود، در کنار همسر، فرزندان، پدر و مادر همسرش، بستگان و حتی کودکانی که هنوز به دنیای درس و زندگی امید داشتند، بیهیچ جرم و بیهیچ سلاحی، قربانی کینهتوزی بیمرز دشمنی شد که با صلح و آرامش سر جنگ دارد.
این روزها راهروهای دانشگاه علوم پزشکی اصفهان، حال و هوای عجبیی دارد؛ پیکر فاطمه، دانشجوی پزشکی که قرار بود مرهمی بر دردهای مردم باشد، حالا با زخمهای بیشمارش در خاک آرام گرفته و روپوش سفید پزشکی فاطمه، زیر قاب عکسش جا خوش کرده، روپوشی که پیش از آنکه فرصتی برای پوشیدنش پیدا کند، جایش را به کفنی سفید داد.
انتهای پیام/