به گزارش پایگاه خبری خبرآنی، علی کاکادزفولی در یادداشتی نوشت:
رخدادهای اخیر و تهدید نظامی مستقیم علیه تمامیت ارضی ایران، صرفاً یک بحران امنیتی نبود؛ بلکه آوردگاهی کمنظیر برای رونمایی از عمیقترین لایههای وحدت ملی و بازتعریف پیوند سه گانه «ملت-هویت-سرزمین» بود. خروش یکپارچهای که از تمام طیفهای اجتماعی حتی منتقدان وضع موجود، مشاهده شد، پیش و بیش از آنکه تاییدی بر شکست نظامی دشمن باشد، یک شکست محاسباتی و شناختی برای او بود. دشمن تصور میکرد شکافها و گسلهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی داخلی در لحظه خطر، به فروریختن شیرازه ملی منجر خواهد شد، اما آنچه دید، انسجامی شگفتآور بود.
با این حال، جریانی نحیف میکوشد این همبستگی ملی و این پشتوانه اجتماعیِ بیبدیل را از پشتوانه نظام سیاسی تفکیک کند. بسیار زودتر و به سادگی قابل پیشبینی بود که جریانات بیگانه و بعضاً سادهاندیشان داخلی، تلاش خواهند کرد تا این حماسه را نه شاهدی بر محوریت جمهوری اسلامی در صیانت از ایران، بلکه پدیدهای «مردمی اما مجزا از نظام» و حتی در «تقابل با آن» معرفی کنند. جوهر این روایت انحرافی در این شعار خلاصه میشود: «مردم برای ایران به میدان آمدند، نه برای شما». این یادداشت، در پی آن است تا نشان دهد که این تفکیک، نه تنها یک خطای راهبردی، بلکه یک مغالطه شناختی است و اتفاقاً، حماسه اخیر، خود گواهی بر درهمتنیدگی سرنوشت «ایران» و «جمهوری اسلامی» است.
زمین سختِ واقعیت در برابر تحلیلهای سست؛ همبستگی اتفاقی نیست!
در نگاه نخست، میتوان اینگونه تحلیل کرد که وحدت اخیر، محصول طبیعی و بلافصلِ «احساس خطر مشترک» بود؛ امری غریزی که در هر ملتی هنگام تهدید خارجی بروز میکند. این گزاره البته بخشی از حقیقت است، اما تمام آن نیست. پرسش اساسی این است؛ این احساس مشترک و این انرژی ملی، در چه «بستری» و با اتکا به کدام «زیرساخت» توانست به یک کنش مؤثر و یکپارچه تبدیل شود؟
پاسخ در واقعیتی نهفته است که اغلب در تحلیلها نادیده گرفته میشود؛ این وحدت در خلأ شکل نگرفت. این انسجام بر زمینی رویید که دههها توسط مقاومت و استراتژی کلان نظام جمهوری اسلامی برای روییدن مساعد شده بود. مفهوم «ایرانِ مستقل و مقاوم» که امروز نقطه اشتراک همگان شده، محصول دههها سرمایهگذاری فرهنگی، سیاسی و نظامی از سوی ارکان جمهوری اسلامی بوده که هویت خود را بر پایه استقلال و نفی سلطه بنا کرده است. ساختارهای دفاعی، امنیتی و بازدارندگی که توانستند تهدید را دفع کنند و به مردم احساس امنیت و غرور بدهند، محصول یک شبه نبودند؛ آنها نتیجه یک بینش راهبردی بلندمدت در دل نظام جمهوری اسلامی هستند؛ دستاوردی که نمیتوان و نباید صرفا در برابری ادوات نظامی با دشمن محصور و خلاصه و تفسیرش کرد.
بنابراین، خودجوشی مردم امری مبارک و اصیل بود، اما این خودجوشی در میدانی معنا یافت که قواعد بازی، ابزارهای دفاع و زیرساختهای لازم برای پیروزی را «نظام» فراهم آورده بود. تفکیک این دو، مانند آن است که سیب را به خاطر طعم شیرینش تحسین کنیم، اما درختی که آن را پرورانده و ریشههایی که آن را تغذیه کردهاند، نادیده بگیریم. مردم و نظام، در این بزنگاه، نشان دادند که تاروپود یکدیگرند؛ انرژی ملی از مردم میجوشید و ساختار و اقتدار برای کانالیزه کردن این انرژی، از نظام برمیخاست.
جدا انگاشتن «ایران» از «جمهوری اسلامی» یک خطای راهبردی است
سالهاست که از تریبونهای غربی و عبری یکی از خطرناکترین خطوط رسانهای که درواقع تاکتیکی مبارزاتی است شنیده میشود که «ما با مردم ایران مشکلی نداریم، مشکل ما با جمهوری اسلامی است!»؛ عجیبتر آن است که این گزاره خطرناک در داخل کشور نیز از سوی برخی تکرار میشود و اتفاقا دانسته یا نادانسته، دقیقاً امتداد همان تاکتیک روانی و نخنمای دشمنان خارجی است؛ هدف از این گزاره فریبنده، ایجاد شکافی مصنوعی میان ملت و حاکمیت است تا از این طریق، هرگونه فشار و تهاجم علیه کشور را نه اقدامی علیه یک ملت، که «تلاشی برای آزادسازی» آن ملت جلوه دهند و از این طریق، مقاومت ملی را از درون تضعیف کنند.
تاریخ معاصر، بطلان این ادعا را به روشنی نشان میدهد؛ در عراق، لیبی، سوریه و افغانستان نیز همین شعار تکرار شده بود؛ آیا پس از فروپاشی نظامهای سیاسی آن کشورها (فارغ از خوب یا بد بودنشان)، مردمشان به رفاه و آزادی رسیدند؟ یا آنکه حاصل این «جداسازی ملت از حکومت»، چیزی جز تجزیه سرزمین، جنگ داخلی، ظهور تروریسم، نابودی زیرساختها و تحقیر کرامت انسانی آن ملتها نبود؟ دشمن با «نظام» کار دارد، چون نظام، سنگر و سازمان دفاعی «ملت» است. با درهمشکستن سنگر، مدافعان بیپناه خواهند ماند.
جریانی که در داخل کشور آگاهانه یا ناآگاهانه بر طبل جدایی «ایران» از «جمهوری اسلامی» میکوبد، در حقیقت پازل دشمن را تکمیل میکند؛ این جریان، همان تاکتیک روانی را به ادبیات سیاسی داخلی پمپاژ میکند و میکوشد این باور را القا کند که میتوان «ایران» را دوست داشت اما «نظام حاکم» بر آن را که ضامن بقا و امنیت آن است، دشمن پنداشت؛ تجاوز اخیر، این مغالطه را رسوا کرد. در لحظه عمل، همه دریافتند که وقتی موشکهای دشمن به سمت ایران نشانه میرود، میان «مردم» و «نظام» تفاوتی قائل نیست و دفاع از ایران نیز بدون ساختار دفاعی منسجم و قدرتمند جمهوری اسلامی امری محال و موهوم است.
«برای ایران آمدم» ناخودآگاهِ یک اعتراف بزرگ است
کسانی که گزاره «حمایت ما از ایران بود، نه از جمهوری اسلامی» را تکرار میکنند، حتی اگر خود متوجه نباشند، در حال یک اعتراف بزرگ هستند؛ آنها با همین پای کار آمدنشان، به صورت عملی نشان دادند که در ضمیر ناخودآگاه خود دریافتهاند که میان ایران و نظام سیاسی حاکم بر آن پیوندی حیاتی و وجودی برقرار است.
چرا؟ چون در لحظه خطر، انسانها بر اساس انتزاعیات عمل نمیکنند، بلکه به واقعیتهای موجود تکیه میکنند. «ایران» به مثابه یک حافظه تاریخی و هویت مشترک، بدون یک ساختار سیاسی-نظامی که از مرزهایش دفاع کند، باقی نخواهد ماند. هر شهروندی فارغ از گرایش سیاسیاش زمانی که از سوی دشمنان یک نظام سیاسی احساس خطر میکند و مقابل آنها میایستد، در حقیقت در کنار نظامی ایستاده که از مرزهای جغرافیایی کشورش و مفهوم و معنای وطنش پاسداری میکند؛ کسی که از اقدام متقابل و قدرتمندانه نیروهای مسلح کشورش احساس غرور و امنیت میکند، در عمل در حال همدلی با همان نظامی است که شاید در نظر با آن مخالف باشد.
در واقع، این افراد در بزنگاه انتخاب، میان «ایرانِ موجود و واقعی» که توسط جمهوری اسلامی حراست میشود و «ایرانِ ذهنی و ایدهآل» خودشان، گزینه اول را انتخاب کردهاند. آنها به صورت غریزی فهمیدهاند که اگر جمهوری اسلامی به عنوان تنها ساختار متشکل و قدرتمند موجود در برابر تهاجم به ایران شکست بخورد یا از بین برود، «ایرانی» باقی نخواهد ماند که قرار باشد به زعم آنها بعدها بر اساس یک الگوی مطلوب و شاید خیالی ساخته شود. این پای کار آمدن، یک رفراندوم ناگفته بود که نشان داد در تحلیل نهایی، مردم ایران بقای خود را در بقای ساختار سیاسی حاکم میبینند. بنابراین، جمله «برای ایران آمدم» اگر به درستی تحلیل شود، اینگونه ترجمه میشود: «من برای بقای ایران، به تنها گزینه واقعی و کارآمدی که میتوانست از آن دفاع کند، یعنی نظام جمهوری اسلامی و بازوهایش اعتماد کردم».
حالا نوبت مسئولان است که همچون مردم «اولویتها» را بشناسند
البته نباید چالشهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی پیش از بحران را انکار کرد. صداقت راهبردی ایجاب میکند که بپذیریم بخشی از جامعه نسبت به کارآمدی دولت در برخی حوزهها، بهویژه معیشت، انتقادات جدی دارد. هنر روایتگری ملی نادیده گرفتن این مشکلات نیست، بلکه ترسیم این افق بزرگتر است که حساب مشکلات مقطعی، از حساب بقا و عزت ملی جداست.
رخدادهای اخیر نشان داد که ملت ایران در تشخیص «اولویتها» تا چه حد هوشمند است؛ مردم نشان دادند که حاضرند برای حفظ اصلِ «خانه» سختیها را تحمل کنند. اینک، این وفاداری و هوشمندی ملت، وظیفهای سنگین بر دوش نظام و مسئولان میگذارد. بهترین راه برای صیانت از این پشتوانه اجتماعی، تبدیل هیجان دوران بحران به یک میثاق آگاهانه و پایدار است. این میثاق، دو وجه دارد؛
وجه اول، پاسخگویی مسئولانه به حضور و همبستگی مردم است؛ رسانهها و نخبگان دلسوز، باید ضمن تقدیر از پایداری ملت، به زبان «مطالبهگری سازنده»، از مسئولان بخواهند که با خدمت صادقانه، کارآمدی مضاعف و مبارزه جدی با فساد، پاسخ این وفاداری را بدهند. پیگیری مشکلات مردم، نه نشانه ضعف، که نشانه پویایی و قدرشناسی یک نظام در قبال ولینعمتان خود است. پیام دولتمردان اکنون باید این باشد؛ «ما قدر این ملت را میدانیم و خدمت به مردم شاکرانهترین پاسخ ماست».
وجه دوم، تداوم آگاهی ملی است؛ از سوی دیگر، باید این فهم عمیق را که در لحظه خطر متجلی شد، به یک باور دائمی تبدیل کرد. باید برای نسل نو تبیین کرد که «ایران قدرتمند» یک آرمان و «جمهوری اسلامی» ابزار و چارچوب تحقق این آرمان در دنیای واقعی و پرآشوب امروز است. این دو، نه در تضاد، که مکمل یکدیگرند. هویت تاریخی و وجودی این دو به یکدیگر گره خورده و در هم تنیده و غیر قابل تفکیک است و دفاع اخیر، اوج همافزایی این دو بود.
«جمهوریِ اسلامیِ ایران»؛ نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد!
پیروزی در آوردگاه اخیر، تنها در میدان نظامی رقم نخورد؛ پیروزی اصلی در عرصه شناختی و در اثبات پیوند ناگسستنی ملت و نظام بود. تلاش برای تفکیک این دو و مصادره «مردم» به نفع جریاناتی که با «جمهوری اسلامی» عناد دارند، تلاشی برای تهی کردن ایران از محتوای قدرت و استقلالش است. همبستگی ملی اخیر، نه یک پدیده اتفاقی که میوه درختی تناور با ریشههایی عمیق در باورها و ساختارهای برآمده از انقلاب اسلامی بود. کسانی که مدعی حمایت از ایرانِ منهای جمهوری اسلامی هستند، ناخواسته به تاکتیک دشمن مشروعیت میبخشند و مهمتر از آن، دستاورد بزرگ خود در این حماسه ملی را به درستی درک نکردهاند. دستاورد آنها این بود که به خود و به جهان ثابت کردند که در بزنگاه حقیقت، راه بقا و عزت ایران، از مسیر تقویت و حمایت از نظامی میگذرد که خود را حافظ «استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی» میداند؛ سه رکنی که امروز بیش از هر زمان دیگری، سرنوشتشان به یکدیگر گره خورده است. وظیفه امروز ما، نه بازگشت به دوقطبیهای کاذب پیشین که تبیین عقلانی و هنرمندانه این «همسرنوشتی تاریخی» برای ساختن ایرانی قدرتمندتر است.
انتهای پیام/