به گزارش پایگاه خبری خبرآنی، حجتالاسلام والمسلمین آقای حاج مهدی طائب دل نوشته ای در فراق رفیق و همراه وهم رزمش سردار شهید محمد حسن محققی نوشت.
متن این دل نوشته به شرح زیر است:
«من المُؤمنین رجالٌ صَدقوا ما عاهَدُوا اللَّه عَلَیه فَمِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ و مِنهُم مَن یَنتَظِر و ما بَدّلوا تَبدیلا»
رفیقی داشتم...
بیان، از تصویرسازی شخصیت او درمانده میشود و قلم، در نوشتن دربارهاش سرگردان میماند.
او از هنگامی که خود را شناخت، تکلیفش را فهمید و با تمام توان بدان عمل کرد.
در میدان «سابقُوا إلى مَغفرة مِن رَبِّکم» تلاشگری خستگیناپذیر بود و در مسیر «سارعُوا إلى مَغفرة مِن رَبِّکُم » سرعتی کندیناپذیر داشت.
به ندای «جَاهدوا فی سَبیل اللَّه» گوشی شنوا داشت و در اجابت فراخوان «هَاجرُوا» مصداق بارز « أُولَئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ » بود و چشم امید به رحمت الهی دوخته بود.
فرمان «اتَّقُوا اللَّه» را به گوش جان نیوشیده بود و در اجابت امر مولا اطاعتی مثالزدنی داشت.« فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ» خلاصه زندگی و حیات پربرکت و پرثمرش بود.
صاحب بصیرتی شگفتانگیز بود و در شناخت حق از حق نما، نگاهی تیزبین داشت. مصداق بارز « حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَى أَسْیَافِهِمْ» بود. هیچگاه قدرتش بر بصیرتش سایه نیفکند و آن را به محاق نبرد بلکه این بصیرتش بود که قدرتش را چنان جهت میداد که بر قلبها حکم براند و نه بر بدنها. لذا همه دوستش میداشتند و بر دوستی با او افتخار میکردند.
در همراهسازی دیگران با ولی و ولایت، نرمشی حَسنی و در طرد معاندین، صولتی عَلوی داشت. در میزان حق، ترازویی دقیق بود و در قضاوت، تنها به دنبال بیان حق بود و دوست و غریبه نمیشناخت.
در هر برهه ای از زندگی، او را حاضر در میدان میدیدی و با آنکه کمتر در سخن ادعایی داشت، در عمل به سرعت شناخته میشد و گاه مورد حسادت قرار میگرفت، اما نسبت به آنها رفتاری توأم با رفق و مدارا داشت تا جایی که نارفیقان را به رفیقانی همراه و همگام خود مبدّل میکرد.
استعداد خوبی برای ارتقای علمی داشت، اما در تزاحم درس و جهاد، راه دوم را برگزید و در تعارض ظاهری منفعت و تکلیف، آخرت را بر دنیا ترجیح داد. به همین دلیل به هر جا رسید و به هر فرصت خدمتی که دست یافت ناشی از ایمان، اخلاص، شایستگی عملی و تکلیفمداریاش بود و نه عناوین فریبنده و ناپایدار.
جسمی ضعیف و نحیف و زخم خورده داشت. معلوم بود که این جسم نمیتواند بار روح بزرگ او را حمل کند لیکن او تا آخرین لحظه حیات دنیویاش جسمش را اسیر روح بزرگش ساخته بود. شهادتش نشان داد که دیگر این جسم تاب تحمل سنگینی روح بزرگ او را ندارد و از زیر بار همراهی با او شانه خالی کرد تا او آسان و راحت خدایش را ملاقات نماید و به جمع دوستان و یاران شهیدش بپیوندد. چه خوب و شگفتانگیز حضرت امیر المومنین علی علیهالسلام چنین مردان مردی را وصف کردهاست که امروز ما می توانیم در آیینه کلام امیر سیمای سردار شهیدمان محمد حسن محققی را در آن تماشا کنیم. «نَفْسُهُ مِنْهُ فِی عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَةٍ؛ أَتْعَبَ نَفْسَهُ لِآخِرَتِهِ وَ أَرَاحَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ»( نفس او از دستش در زحمت، ولى مردم در آسایشند. براى قیامت خود را به زحمت مى افکند، ولى مردم را به رفاه و آسایش مى رساند.)
مأموریتهای سخت را چنان با تدبیر و موفقیتآمیز انجام میداد که در نگاه متصدیان امر، جز تحسین و تأیید باقی نمیگذاشت و همگان را به شگفتی وامیداشت که چطور با این جسم نحیف چنین مقتدرانه میتواند از پس چنین مأموریتهای سخت و توانفرسا برآید.
پیش از انقلاب اسلامی، در زمره پیروزیآفرینان بود و پس از آن، بیوقفه در میدان دفاع تبیینی و در حساسترین نقاط برای جهاد تبیین حاضر میشد. در مقابله با جریانهای نفاق، چپ و التقاط، از تهران تا خطه شمال (گیلان) و از آستارا تا مرز مازندران، پویایی و تحرکی تحسینبرانگیز داشت. همزمان، در رویارویی با تحرکات خرابکارانه سلطنتطلبان و منافقین و گروههای چپ (مانند چریکهای فدایی خلق)، دست به سلاح بود. هنگامی که استکبار به دست صدام، آتش جنگ را علیه ایران برافروخت، بیدرنگ به خط مقدم شتافت و تا پایان جنگ تحمیلی حضوری بیوقفه در جبهههای حق علیه باطل داشت. بارها مجروح شد، اما او بود که خستگی و افسردگی را خسته کرد. پس از جنگ، با همه جراحتی که در بدنش ایجاد شده بود، باز هم در میدان عمل حاضر شد و با پذیرش مسئولیت ستاد لشکر 27، در ارتقای آن به نیرویی آماده به رزم کوشید. در همان حال، با تلاشی حیرتانگیز، مراحل تحصیلی را با موفقیت پشت سر گذاشت و از پایاننامهاش نزد اساتیدی سختگیر و نکته سنج دفاع کرد و توانست با نمره عالی این مقطع را پشت سر بگذارد. او بیآنکه هرگز از عنوان «دکتر» استفاده کند، به «سردار دکتر حسن محققی» متصف شد و باز موجب حیرت آنهایی شد که واقف به اقدامات مسئولانه او بودند. آنها در تعجب بودند که او چگونه با مسئولیت سنگین ستاد در برههای دشوار از بازسازی لشکر، توانسته بود در تحصیل نیز چنین بدرخشد؟ گویا همه وجودش در انجام کارهای ستاد لشکر بود، و گویا در گوشهای آرام، تنها به تحصیل مشغول است.
با گذر زمان، به دلیل ضرورتها، وارد عرصه اطلاعات و تلاش های امنیتی شد و در حساترین دوران التهاب تحرکات ضد امنیتی، یعنی فتنه 88، مسئول اطلاعات قرارگاهی بود که امنیت پایتخت را بر دوش داشت.
در آن روزها، حتی از دوران دفاع مقدس هم سخت تر درگیر عملیات بود و گاهی شبها تا صبح و روزها تا شب، در عملیاتهای امنیتی جانکاه و طاقت فرسا شرکت میکرد.
روزی یکی از فتنهگران که خود را در برابر بازجوییها توانا میپنداشت و توانسته بود از ارائه اطلاعات خودداری کند، در نخستین بازجویی و مواجهه با این مرد الهی، پس از چند پرسش و پاسخ کوتاه، به اعتراف افتاد. پس از جلسه، همان متهم طالب دیدار با بازجویش شد و هنگامی که سردار را دید، اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: اکنون فهمیدم چرا دهانم باز شد! من هنگام بازجویی تو را نمیدیدم، اما هر کلمهات مانند پتکی بر ذهنم فرود میآمد و قفل زبانم را میشکست. تو نبودی که مرا به اعتراف واداشتی؛ خدای تو بود که دهانم را گشود.
طبیعی بود که چنین سردار بیادعا و مجاهد خستگیناپذیری، هدف حذف دشمنان باشد، اما سادگی رفتارش چنان بود که از چشم دشمن پنهان میماند و آنچنان عادی سازی میکرد که سردار امنیتی، اطلاعاتی و عملیاتی و متخصص در نبرد های نظامی و امور فرهنگی، به عنوان جانبازی ساده و انسانی عادی جلوه می کرد که حتی بسیاری از دوستان نزدیکش به عمق اقدامات او واقف نبودند، چرا که قفل بیانش به دلیل خدایی بودن کارها با هیچ کلیدی گشوده نمیشد.
با این همه، عابدی شبزندهدار بود. در شبهای رمضان، پای ثابت مناجات نیمهشب مسجد شهدا و دعای ابوحمزه حاج آقای عابدی بود.
اهل بکاء بر امام حسین (علیه السلام) و مصائب اهل بیت(علیهم السلام) بود و با تمام توان برای برپایی مراسم دهه محرم و سوگواری رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پیگیر بود.
او با تیزبینی مثالزدنیاش دریافته بود که انقلاب اسلامی همانطور که با حوزه و روحانیت به پیروزی رسید باید با حوزه و روحانیت هم استمرار پیدا کند. به همین دلیل با فراخوان جمعی از دوستان و خیرین، مدرسه علمیه «حبیب بن مظاهر» را در قم تأسیس و راهاندازی کرد که امسال سومین دوره طلاب سطح یک از آن فارغالتحصیل شدند و قطعا باید این تلاشها را صدقه جاریه و باقیات صالحات برای وی محسوب کرد.
آری نیکنامی و نیکوکاری های او در این مختصر نمیگنجد اما نمی دانم چرا قلم باز هم بی تاب از او گفتن است. آنچه این قلب ناآرام و این قلم بیتاب را آرام میکند این است که باور کرده و به فرمایش معصوم ایمان بیاوریم که فرمود: «فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بِرٌّ حَتَّى یُقْتَلَ الرَّجُلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَا بِرَّ فَوْقَهُ». این یعنی این که خداوند کریم کار ما برای معرفی خوبیهای بیشمار حاج حسن عزیزمان را آسان کرده است. از این به بعد به او باید گفت «شهید». چرا که او به راستی لایق رسیدن به این قله خوبیها بود. قلهای که پرچم او در آن بالاست و همچنان ما را فرماندهی و دعوت به بالا رفتن میکند.
امروز اگر چه سخت و جانکاه است اما باید باور کنیم که حاج حسن، این رفیق دیرینهامان را باید «شهید حاج حسن محققی» خطاب کنیم و جای خالیاش را با گلهایی از خاطرات شیرین با او بودن پرکنیم و معطر سازیم.
خداحافظ «شهید حسن محققی» سرباز تبیین، سردار نبرد، سد راه فتنه و نفاق، یاور دانش، دین و تربیت.
گوارای وجودت چنین زندگی سعیدانه و رحلتی چنین حماسهگونه با شهادت.
جامانده امیدوار، مهدی طائب
27 خرداد 1404
انتهای پیام/