مادر ایران؛ مادر ابراهیم!

پایگاه خبری خبر آنی، گروه استان‌ها - فاطمه سعادتیان نیک: گاهی روزهای عادی، قصه‌های غیرعادی را در دل خود پنهان دارند. دوشنبه‌ای بود مانند همیشه، با آسمانی که ابرهای پراکنده‌اش سایه می‌انداختند بر ساختمان‌های شهر. حوالی ظهر بود که پیامکی برایم از یکی از بانوان رسانه‌ای استان آمد، «سلام امروز عصر دیدن مادر آقای رئیسی میتونید بیاین؟»

کمی مکث کردم. انگار این دعوت، باری را بر دوش می‌گذاشت که هم شیرین بود و هم سنگین؛ نه صرفاً یک قرار کاری یا برنامه خبری، که قرار ملاقات با مادری که امروز شانه‌اش بار یک ملت را به دوش می‌کشد؛ مادری که نام فرزندش، حالا در تاریخ ایران با خطی درشت و طلایی نقش بسته است.

رسانه، زنان و یک حس مشترک

پیش از حرکت، به لیست مهمانان نگاهی انداختم. همه سرویس‌خبریان زن بودند؛ همگی از آن‌هایی که سال گذشته برنامه‌های شهید رئیسی را پوشش داده بودند و به نمایندگی از زنان رسانه‌ای و روایتگران اخبار، به خانه مادر رئیسی عزم رفتن داشتند تا از زبان او، قصه‌ای تازه بشنوند.

در ذهنم هزار سوال نقش بست. آیا این دیدار صرفاً یک تشریفات رسمی است؟ یا می‌شود آن را به فرصتی برای شناخت بیشتر روحیه و شخصیت مردی که حالا شهید ملت است، تبدیل کرد؟

در دل خودم، انگار آماده یک سفر درونی بودم؛ سفری از شلوغی رسانه تا سکوت خانه‌ای که در آن، مادر بودن معنای دیگری یافته است.

راهی به دل کوچه‌های قدیمی مشهد

همگی سر خیابان مادر شهید رئیسی قرار گذاشته بودیم که با هم وارد منزل ایشان شویم، چهره‌ها جدی، اما نگاه‌ها پر از اشتیاق و اضطراب. اینجا کوچه‌ها تنگ‌تر و خانه‌ها ساده‌تر می‌شد. انگار آجر به آجر این کوچه‌ها، حافظه تاریخی شهر است.

خانه‌ای ساده، پرچمی برای همیشه

روبروی منزل ایستاده بودیم هیچ نشانه‌ای از تجمل و تشریفات نبود؛ نه دیوار بلند، نه درب آهنی شکیل. همه‌چیز به سادگی و صمیمیت متواضعانه.

در ورودی خانه، پرچمی مشکی با تصویری از شهید رئیسی و سردار سلیمانی نصب بود. روی آن نوشته شده بود «خدمت تا شهادت». این شعار، همه فلسفه زندگی شهید را در خود داشت؛ مردی که تا آخرین نفس، خدمت را افتخار می‌دانست و شهادت را آرزوی قلبی.

حیاط خانه، کوچک و پر از گل‌های محمدی. هنوز بوی گل‌ها در فضا جاری بود. باغچه‌ای که به نظر می‌رسید دست‌های پیر مادری هر روز به آن رسیدگی می‌کند.

ورود به دنیای سبز مادر

وقتی وارد خانه شدیم، رنگ سبز ملایمی همه‌جا را فرا گرفته بود. دیوارها، پرده‌ها، حتی تعدادی از گلدان‌ها و رومیزی‌ها با این رنگ هماهنگ شده بود.

مادر شهید رئیسی، عاشق رنگ سبز بود؛ رنگی که برای او نماد امید، زندگی و آرامش بود. گلدان‌های شمعدانی و گل‌های رنگارنگ، در گوشه‌وکنار خانه چیده شده بودند؛ هر گلدان، انگار یادگاری از روزها و شب‌های دوری و دلتنگی بود.

وسایل خانه همه ساده و معمولی؛ فرشی تمیز اما کهنه، مبلمانی بی‌تکلف، و تخت مادر درست وسط اتاق. هیچ‌چیز در این خانه فریاد تجمل نمی‌زد؛ همه‌چیز روایتگر سادگی و اصالت بود.

دیوارهایی پر از خاطرات و قاب عکس‌ها

در و دیوار خانه، پر بود از عکس‌های شهید رئیسی. عکس‌هایی از دوران کودکی، نوجوانی، طلبگی، و در نهایت ریاست‌جمهوری. برخی عکس‌ها را خود مادر با دستان خود قاب گرفته بود، برخی دیگر هدایای مردمی بودند که با هر عکس، داستانی از عشق و ارادت خود را به خانواده شهید هدیه داده بودند.

یک گوشه اتاق، دو شمعدان سبز رنگ مثل حجله کنار عکسی از شهید رئیسی قرار داشت. مادر با وسواس، هر روز این گوشه را تمیز و مرتب می‌کرد. شمعدان‌ها، هر بار که شمعی در آن‌ها روشن می‌شد، انگار یاد فرزندی را زنده می‌کردند که روشنایی خانه و دل مادر بود.

شروع دیدار؛ مادرانه و صمیمی

در ابتدا، همه با فاصله و با رعایت احترام رسمی دور تا دور خانه نشستیم. مادر شهید، با چادر ساده و لبخندی مهربان، به جمع ما خوش‌آمد گفت. صدایش آرام و نجیب بود؛ همان صدایی که سال‌ها فرزندش با آن بزرگ شده بود.
اما به‌زودی، فضای خشک و رسمی جلسه شکست. مادر، با مهربانی دعوت کرد که نزدیک‌تر برویم؛ کنار تختش بنشینیم و مثل دخترانش با او صحبت کنیم.

مادر ایران؛ مادر ابراهیم!

گفتگوی مادرانه؛ از ابراهیم تا امروز

یکی از سرویس‌خبریان پرسید: مادرجان، ابراهیم در کودکی چطور پسری بود؟ مادر لبخندی زد و گفت: ابراهیم از بچگی احترام خانواده را خیلی نگه می‌داشت. هیچ‌وقت صدایش را بلند نکرد، همیشه کمک حال ما بود هفته‌ای یکبار به من سر می‌زد. حتی وقتی رئیس‌جمهور شد، این دیدار را ترک نکرد.

اشک در چشمان مادر حلقه زد. سکوتی کوتاه، اما سنگین، همه فضا را پر کرد. مادر ادامه داد: ابراهیم همیشه قرآن می‌خوند. اعتقادش به خدا و دین خیلی قوی بود. به همسرش هم همیشه احترام می‌گذاشت، هیچ‌وقت حرفی نزد که دل کسی رو بشکنه.

مادر ایران؛ صبری بی‌انتها

در میان صحبت‌ها، مادر حسرتی عمیق در چشمانش موج می‌زد، اما غرور و رضایتی هم بود که قابل توصیف نبود.

یکی دیگر از سرویس‌خبریان پرسید: مادر جان، وقتی خبر شهادت ابراهیم رو شنیدید، چه حسی داشتید؟ این بار مادر آهی کشید و گفت: باور نکردم؛ هنوزم باور نکردم. فکر می‌کنم همه اینا خوابه. هر روز منتظرم درو باز کنه و بیاد تو. روزی که اون اتفاق افتاد، صبحش اومده بود دیدنم. هنوز صدای قدم هاش تو گوشمه...

تأکید مادرانه بر تربیت و احترام

مادر در صحبت‌هایش بارها بر احترام به پدر و مادر، همسر و تربیت درست فرزند تاکید کرد.

همیشه به ابراهیم می‌گفتم، مادر، اول احترام پدر و مادر بعد هرچیز دیگه. بعد که ازدواج کرد، گفتم احترام همسر و زندگی. این احترام و تربیت، هر چی بود، از خونه ما شروع شد.

رو به ما کرد و با لحنی مادرانه گفت: شما بانوان هم سعی کنین زندگیتونو با احترام و محبت بسازین. تربیت فرزند، احترام به همسر؛ اینا مهم‌ترین چیزاست.

شوخی، لبخند و فرار از غم

هر بار که صحبت از خاطرات شهید می‌شد، اشک در چشمان مادر حلقه می‌زد.

روایت‌هایی که به قاب نمی‌روند

وقتی از مادر خواستیم یکی از خاطرات خاص ابراهیم را برایمان تعریف کند، گفت: همه خاطراتش خوبه. نمی‌تونم یکی رو انتخاب کنم. همیشه احترام، همیشه توجه به خانواده، همیشه محبت به مردم.

وقتی خاطره‌ها روایت می‌شوند

در این میان، فکر کردم که کار رسانه‌ای چقدر با چنین لحظاتی متفاوت است. اینجا، نه خبر فوری اهمیت دارد و نه تیتر پرزرق‌وبرق. اینجا، قلب‌ها حرف می‌زنند و خاطره‌ها روایت می‌شوند.

تأملاتی در دل سرویس‌خبری

برای من، این دیدار فقط یک کار خبری نبود؛ بلکه سفری به عمق انسانیت بود. به یاد آوردم که چقدر در روزهای شلوغ رسانه، گاهی فراموش می‌کنیم پشت هر خبر، مادری نشسته که دلش برای فرزندش می‌تپد و هر قاب عکسی، دنیایی از عشق و دلتنگی را در خود دارد.

لحظه خداحافظی؛ حسرت و امید

وقتی وقت خداحافظی رسید، دل کندن از مادر ایران، مادر شهید جمهور، مادر صبور و آرام سخت بود، اما حس کردم چقدر آرام شدم، اینکه امروز از نزدیک مادر شهید رئیسی را دیدم و با او هم صحبت شدم و چند باری با شوخی با من معاشرت کرد، چه افتخاری بالاتر از این روز…

از خانه که بیرون آمدیم، کوچه‌ها همان کوچه‌ها بودند اما در چشم من رنگ دیگری داشتند. هر گلدان شمعدانی، هر پرچم کوچک، هر قاب عکس، حالا معنایی متفاوت داشت. در راه بازگشت، به خودم قول دادم که هرگز سادگی و صمیمیت این خانه و این مادر را فراموش نکنم.

اسطوره‌ها در خانه‌های ساده به دنیا می‌آیند

قهرمانان، در کاخ‌ها متولد نمی‌شوند؛ در خانه‌هایی ساده و کوچه‌هایی بی‌نام و نشان رشد می‌کنند. مادری که امروز بار غم و افتخار را با هم بر دوش می‌کشد، نماد صبر و ایمان است؛ مادری که ایران را مادرانه در آغوش می‌گیرد و به همه ما درس مهر و قناعت می‌آموزد.

منبع : مهر
برچسب ها :

ایران ابراهیم

آخرین خبر ها

پربیننده ترین ها

دوستان ما

گزارش تخلف

همه خبرهای سایت از منابع معتبر تهیه و منتشر می‌شود. در صورت وجود هرگونه مشکل از طریق صفحه گزارش تخلف اطلاع دهید.