پایگاه خبری خبر آنی - مجله مهر: چند سال پیش بود که در مراسمی به مناسبت بزرگداشت تقدیر از کارگران، عکسی در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشد؛ عکسی که خیلی زود به نمادی گویا از وضعیت کارگر در ایران بدل شد. در قاب آن تصویر، مدیران با لباسهای اتوکشیده و کتوشلوارهای رسمی، روی صندلیهای راحتی نشسته بودند؛ اما برای کارگران صندلیای وجود نداشت آنها روی زمین با لباس کار، خسته و بیپناه نشسته بودند؛ آن تصویر، چیزی بیش از یک صحنه بود؛ خلاصهای از یک ذهنیت، سندی ناگفته از نگاه فرادست و فرودست، از فاصلهای که حتی در روز تقدیر از کارگر، قرار بود به احترام نیروی کار از میان برداشته شود اما همچنان پابرجا مانده بود.
حالا پس از گذشت چند سال انگار اصل ماجرا تغییر نکرده؛ تنها شکل بروز آن فرق کرده است. روز کارگر امسال، در یکی از شرکتها، رویدادی برگزار شد که بار دیگر همین ذهنیت را با زبانی تازه فریاد زد. در اقدامی پرحاشیه مدیرعامل شرکت از سردیس خود رونمایی و پردهبرداری کرد؛ آن هم درست در روزی که فلسفهاش پاسداشت تلاشهای جمعی کارگران است نه پرستش فردی مدیران مجسمهای از خود برای یادبود خود، در میان کارگرانی که هنوز صدایشان پژواک ندارد و شنیده نمیشود.
این تضادها، گاه چنان آشکار و بی پردهاند که نیازی به تحلیلهای پیچیده نیست. کافیست فقط ببینیم و بپرسیم: سهم کارگر از روز کارگر چیست؟ و چه کسی واقعاً دیده میشود، آنگاه که کار پنهان میماند اما تصویرها و سردیسها برجسته میشود.
در نگاه نخست، شاید نصب سردیسی از یک مدیر در روز کارگر، صرفاً یک اقدام نمادین و حتی بیاهمیت جلوه کند. حرکتی که شاید بشود با لبخندی کج و بیحوصله از کنار آن گذشت. اما اگر لحظهای تأمل کنیم، این تصویر به ظاهر ساده، در دل خود نشانههایی نگرانکننده را حمل میکند؛ نشانههایی که چیزی جز افول معنا، وارونگی نقشها و انحراف از مسیر اصیل عدالت سازمانی نیستند که این حرکت میتواند چند معنا و مفهوم داشته باشد.
فروپاشی معنای عدالت سازمانی
روز کارگر قرار است سکویی باشد برای شنیدن صدای زحمتکشترین قشر جامعه یا کارگرانی که در یک سازمان و نهاد فعالیت دارند، روزی برای قدردانی از کسانی که به گفته مسئولان موتور محرک تولید هستند اما وقتی صحنه این روز، نه به نام کارگر بلکه بهنام مدیرروشن میشود، ما با زبانی بیصدا به کارگر میگوئیم: «تو تماشاچی باش چون در حاشیهای، حتی در روزی که باید مرکز توجه باشی.»
جانشینی خدمت با نمایش
سردیسها بهطور سنتی، نشانه پاسداشت افرادی است که پس از سالها تلاش صادقانه، شایسته آن شدهاند که خاطرهشان فراموش نشود. اما در این مراسم، مدیرعامل ترجیح میدهد بهجای آنکه گزارش کار دهد، برای خود مجسمه بسازد. تصویری از مدیری که هنوز در منصب است، اما گویی دیگر قصد ندارد کار کند؛ کافیست تصویرش در محل کار در اذهان عمومی بماند.
کالبدی از خودشیفتگی نهادی
اینکه یک مدیر در روز کارگر، مراسمی ترتیب دهد تا از خودش تقدیر کند، نه فقط نشانی از بیسلیقگی در مناسبتشناسیست، بلکه گویای نوعی بیماری مزمن مدیریتیست؛ وضعیتی که میتوان از آن بهعنوان خودبزرگبینی نهادی نام برد چون در این وضعیت مدیر نهتنها از خدمتگزاری فاصله میگیرد بلکه در ذهن خود، به چهرهای فراتر از سازمان بدل میشود: کسی که مستحق پرستش است، نه نقد.
آنچه در قاب این سردیس میماند، نه تصویری از افتخار، بلکه سندی است بر واژگونی ارزشها. جایی که به جای پاسداشت کارگر خودستایی مدیر در مرکز قرار میگیرد و این، نه فقط یک بیسلیقگی نمادین، که یک زنگ خطر واقعی برای فرهنگ عمومی جامعه است.
کارگر در سایه، صحنه اجرای نمایش سهم مدیران
اینجا، جای کارگر در سایه است و نور صحنه، سهم مدیرانی است که سکوی سخنرانی را با سکوهای تولید اشتباه گرفتهاند. گویی این مناسبت، فرصتی شده برای خودنمایی و تکرار کلیشههای مدیریتی، نه لحظهای برای شنیدن صدای کارگر و پاسداشت واقعی منزلت او.
جالب است که همین سازمانها و شرکتها بلدند برای یک مجسمه یا یک بنر چند متری بودجه پیدا کنند اما وقتی پای امکانات اولیه، حق مسکن و دستمزد کارگر وسط میآید، همه چیز به «محدودیت منابع» ختم میشود و سکوتشان، فقط سکوت نیست؛ مشارکت در پاک کردن صورتمسئله است.
کارگر نه بزرگداشت میخواهد نه بنر!
مدیری که روز کارگر در مراسمی پر زرق و برق، میان همهمه دوربینها و صدای بلندگوها از «افتخار کارگری» میگوید، باید پیش از هر چیز بداند که این افتخار، نه در خطابههای پرآبوتاب و جملات صیقلخورده روی کاغذ، بلکه در ترک کف دستهایی نهفته است که صبح را زودتر از آفتاب آغاز میکنند. افتخار را نه کتوشلوار اتوکشیده میسازد، نه قیچی روبان افتتاح، اگر در چنین روزی، که باید تجلی عزت و منزلت کارگر باشد، کرامت انسانِ زحمتکش تنها در قاب کلمات باقی بماند و به مصداق عینی در سفرهاش، در امنیت شغلیاش، در بیمهاش و در شأن اجتماعیاش راه پیدا نکند، یعنی در همهچیز شکست خوردهایم. روز کارگر، روز خطابه نیست؛ روز نگاه کردن این قشری است که زحمت میکشند تا نان حلال دربیاورند.
و شاید وقت آن رسیده باشد که معنای «تجلیل» را از نو تعریف کنیم؛ نه بر مدار مجسمهها، سردیسها و قابها، بلکه بر شانههای فرسودهای که بیهیاهو زحمت روزگار را بر دوش کشیدهاند. روز کارگر، اگر قرار است فقط صحنهای برای نمایش قدرت مدیران باشد، بهتر است اصلاً برگزار نشود. زیرا آنچه کارگر میخواهد، نه بزرگداشت است و نه بنر، بلکه دیدهشدن، شنیدهشدن و سهم داشتن در کرامت انسانی خویش است، تا وقتی که سایه مجسمهها بر سر کارگران سنگینی میکند، روز کارگر نه روزی برای افتخار، که روزی برای بازاندیشی خواهد بود.