عطر صدر ـ 24 | آغاز برخوردهای حزب بعث با شهید صدر

به گزارش خبرنگار اقتصادی پایگاه خبری خبرآنی؛ شهید آیت‌الله سید محمدباقر صدر، برخلاف بسیاری از هم‌عصرانش، حوزه علمیه را صرفاً محلی برای اجتهاد فردی و انزوای علمی نمی‌دانست، بلکه آن را نهادی زنده، اثرگذار و مسئول در برابر تحولات جامعه می‌دید. او که از خاندانی ریشه‌دار در علم و دیانت برخاسته بود، میراثی از تقوا، عقلانیت و بینش اجتماعی را با خود حمل می‌کرد، اما آنچه او را از بسیاری دیگر متمایز ساخت، شجاعت در تصمیم‌گیری و آگاهی ژرف به مقتضیات تاریخی زمانه‌اش بود.

واقعه‌ی انتفاضه‌ی صفر 1977 میلادی و موضع‌گیری‌های دشوار شهید صدر در قبال رژیم بعث عراق، نمونه‌ای روشن از این درهم‌تنیدگی دانش و دیانت، بینش و بصیرت، و تقوا و تدبیر در رفتار اوست. در میانه‌ی بازی‌های قدرت، فشارهای امنیتی، و معامله‌های سیاسی که حتی برخی از مراجع را به مصلحت‌سنجی‌های محتاطانه سوق داده بود، شهید صدر کوشید تا ضمن حفظ استقلال فکری و سیاسی خود، از بروز شکاف خطرناک میان حوزه و مردم جلوگیری کند. تصمیم او برای اعزام هیئتی با ریاست سید محمدباقر حکیم به جمع معترضان، نه از سر اعتماد به وعده‌های رژیم، بلکه برآمده از درکی عمیق از موازنه‌ی قدرت و مصالح بزرگ‌تر امت اسلامی بود.

این متن، بازخوانی چند صحنه حساس از آن دوران پرآشوب است؛ مقاطعی که در آن، شخصیت صدر نه‌فقط به‌عنوان یک فقیه طراز اول، بلکه به‌مثابه رهبر فکری یک ملت در معرض آزمون‌های بزرگ تاریخی قرار گرفت. بازگویی این مقاطع، اگرچه برپایه روایت‌های تاریخی‌ است، اما بی‌تردید حامل پیام‌هایی برای امروز ما نیز هست: در عصری که حق و باطل در پوشش‌های رنگارنگ ظاهر می‌شوند، همچنان نیازمند چهره‌هایی هستیم که مانند شهید صدر، توانایی شنیدن صدای مردم، درک شرایط جهان، و ایستادگی بر اصول را توأمان داشته باشند.

بیشتر بخوانید

دستگیری

نخستین بار، شهید آیت‌الله سید محمدباقر صدر در دوره‌ی ریاست ناظم گَزار بر اداره کل امنیت عمومی عراق بازداشت شد. این دستگیری، با نظارت مستقیم مهدی بیانی ـ مدیر امنیت نجف و یکی از چهره‌های خشن و بی‌رحم دستگاه سرکوب بعث ـ انجام گرفت. جزئیات این رویداد و شرایط بازداشت، در کتاب مباحث‌الأصول (ج1، بخش 5، ص 105) تألیف حضرت آیت‌الله سید کاظم حائری، به ترتیب زیر شرح داده شده است:

"شهید صدر در سال ١٣٩٢ق [=١٩٧٢م] دستگیر شد و به گمانم این اتفاق در ماه رجب یا اواخر جمادی‌الثانی آن سال روی داد و ماجرای آن این‌گونه بود:

یک روز شهید صدر در میان صحبت‌هایش گفت: "به من خبر داده‌اند که بعثی‌ها قرار است امشب مرا دستگیر کنند". صبح آن شب متوجه شدم که چنین اتفاقی نیفتاده است. شب دوم شهید صدر بطور اتفاقی دچار مسمومیت یا چیزی شبیه مسمومیت شد که احتمال داشت به مرگش منجر شود. برای همین خواست که ایشان را به بیمارستان برسانیم. من و مرحوم سید عبدالغنی در خدمت ایشان بودیم و یادم نیست که آیا شخص دیگری هم همراه ما بود یا نه. به هر حال ما ایشان را به بیمارستان نجف بردیم و بعد از مدتی همسر ایشان ام‌جعفر و خواهرش بنت الهدی برای عیادت به بیمارستان آمدند و بعد از عیادت به خانه برگشتند. من هم به خانه خودم برگشتم و مرحوم سید عبدالغنی اردبیلی همراه ایشان در بیمارستان ماند. بعد از آن مطلع شدیم که نیروهای امنیتی همان شب خانه استاد را محاصره کرده و با هدف دستگیری ایشان به خانه یورش برده‌اند. خدمتکار شهید صدر که آن زمان آقای محمدعلی محقق بود، به آنها گفته بود که سید در خانه نیست و نمی‌دانم کجا رفته است. آنها هم آقای محقق را به باد کتک می‌گیرند تا جای سید را به آنها بگوید، اما او با اینکه می‌دانست،‌ هیچ حرفی نزده بود. در همین اثنا بنت‌الهدی بیرون آمده و به مأموران گفته بود که سید مریض شده و او را به بیمارستان نجف برده‌اند.

سپس مأموران به بیمارستان نجف رفتند و بیمارستان را محاصره کردند و به مسئولان بیمارستان گفتند که باید سید را تحویل بدهند. آنها پاسخ دادند: "وضعیت سید وخیم است و اگر او را از اینجا ببرید و او از دنیا برود ما مسئولیت آن را قبول نمی‌کنیم." در نهایت به این توافق رسیدند که سید تحت نظارت مأموران امنیتی به بیمارستان کوفه منتقل شود و مرحوم سید عبدالغنی اردبیلی هم به عنوان همراه بیمار با ایشان برود.

به این ترتیب حضرت استاد را به بیمارستان کوفه برده و در بخش بازداشتی‌ها بستری کردند. صبح سید محمد غروی برای اطلاع از حال استاد به بیمارستان کوفه می‌رود و مرحوم سید عبدالغنی اردبیلی را در آنجا می‌بیند و از طریق او مطلع می‌شود که مأموران امنیتی به دست شریف ایشان دستبند زده‌اند. آقای غروی هم این مطلب را به من اطلاع داد. من بعد از شنیدن این خبر به خانه امام خمینی که آن زمان در نجف اشرف زندگی می‌کرد رفتم و ماجرا را برایشان تعریف کردم.

فردای آن روز تعداد زیادی از مردم و به ویژه طلاب و علمای عظام همچون مرحوم آیت الله شیخ مرتضی آل‌یاسین و مرحوم حجت‌الاسلام سید محمدصادق صدر، برای ملاقات به بیمارستان کوفه مراجعه کردند، اما نگهبان‌ها اجازه ملاقات ندادند. با این‌حال و به رغم این ممانعت عده‌ای توانستند شهید صدر را ملاقات کنند و وضعیت به گونه‌ای شد که نزدیک بود تجمع مردم بحران شود، به همین دلیل رژیم از نتایج این اوضاع ترسید و دستبند را از دست سید برداشت. بعد از مدت کوتاهی هم رژیم حضرت استاد را آزاد کرد و ایشان را از بخش بازداشتی‌ها خارج و در بخش عادی بیمارستان کوفه بستری کرد. پس از آن نیز شهید صدر به بیمارستان نجف برگشت و بعد از بهبود به خانه بازگشت. سپس مردم زیادی برای دیدن ایشان به منزلش آمدند و این وضعیت تا ایام شهادت امام موسی کاظم علیه‌السلام که شهید صدر طبق روال هر سال در آن روز در خانه خود مراسم عزاداری برپا می‌کرد ادامه یافت و در آن روز مجلس بیش از هر سال دیگر از عزاداران پر شد. سخنران این مراسم نیز سید جواد شبر بود.

استاد درباره این ماجرا می‌گفت: "این دستگیری باعث شد مردم بیشتر از قبل به طرف ما جذب شوند و بیشتر با ما همراهی کنند." برداشت ما هم آن زمان این بود که بیماری شهید صدر لطف خداوند بوده و باعث شد تا بعثی‌ها مجبور شوند اجرای نقشه خود را به وقت دیگری موکول کنند. آنها می‌خواستند شهید صدر را مخفیانه به بغداد ببرند اما ماجرا بر سر زبان مردم افتاد و مردم غوغا به پا کردند و در نتیجه رژیم مجبور شد ایشان را بدون اینکه به بغداد ببرد، آزاد کند."

پیش از بازداشت شهید آیت‌الله سید محمدباقر صدر، آیت‌الله سید محمدباقر حکیم نیز هدف دستگاه امنیتی قرار گرفت. مأموران امنیتی، در صحن مطهر حرم امیرالمؤمنین (ع)، او را متوقف کرده و خواستار آن شدند که برای بازجویی به اداره امنیت همراهی‌شان کند. اما آیت‌الله حکیم از پذیرفتن این درخواست سر باز زد و حدود یک ساعت در همان‌جا ماند. پس از آن، به سمت بازار العماره حرکت کرد.

نیروهای امنیتی کوشیدند در داخل بازار او را بازداشت کنند، اما ایشان با استناد به این‌که باید پیش از رفتن، با برادرش ـ مرحوم آیت‌الله سید یوسف حکیم ـ خداحافظی کند، از همراهی با آنان امتناع ورزید. در این کشمکش، آیت‌الله حکیم عمداً با صدای بلند با مأموران سخن می‌گفت تا اطرافیان متوجه شوند که قصد دارند او را بازداشت کنند.

در کنار آیت‌الله حکیم، شماری از علمای برجسته و فعال نیز هدف برخوردهای امنیتی رژیم قرار گرفتند. مأموران، شخصیت‌هایی چون آیت‌الله سید محمدتقی طباطبایی، شیخ عزالدین جزائری، سید محمدعلی شیرازی و شیخ مجید صیمری را نیز بازداشت کردند. با این حال، به‌جز شیخ مجید صیمری و چند نفر دیگر ـ که به اتهام تلاش برای سازماندهی عملیات مسلحانه علیه رژیم در بازداشت باقی ماندند ـ سایر بازداشت‌شدگان، فردای همان روز آزاد شدند.

انتفاضه ماندگار ماه صفر

رژیم بعث از همان آغاز، سیاست حذف تدریجی شعائر اسلامی را در پیش گرفت. به‌جای مواجهه مستقیم و یکباره، بر سخت‌گیری‌های تدریجی و مرحله‌ای افزود تا در نهایت، شعائر مذهبی را از حیات اجتماعی عراق حذف کند. این رویکرد خزنده و پیوسته، بخش مهمی از راهبرد بعث برای تضعیف زیرساخت‌های فرهنگی و دینی جامعه بود.

در این مسیر، سکوت عمومی در برابر فشارهایی که متوجه شهید آیت‌الله سید محمدباقر صدر و حوزه علمیه نجف شده بود، به‌مثابه چراغ سبز برای تداوم و تشدید اقدامات سرکوب‌گرانه رژیم تعبیر شد. حزب بعث، این دو نهاد را ستون‌های اصلی مقاومت اسلامی و مانعی جدی در برابر پروژه‌های ایدئولوژیک خود می‌دانست. با این حال، در برابر رفتارهای خشونت‌بار و غیرقانونی‌اش، واکنشی بازدارنده از سوی مردم مشاهده نکرد.

رژیم، پیش از بازداشت شهید صدر، فاز جنگ روانی را آغاز کرده بود؛ با انتشار شایعات و نسبت‌دادن اتهامات سیاسی، تلاش داشت افکار عمومی را نسبت به این عالم برجسته دینی منحرف کند. بی‌تفاوتی نسبی مردم در برابر این فضاسازی‌ها، نزد حزب بعث به‌عنوان پیروزی تلقی شد. آنان چنین برداشت کردند که پروژه تخریب شخصیت شهید صدر مؤثر افتاده و فضای اجتماعی برای اقدامات بعدی آماده است.

در ادامه، بعثی‌ها مستقیماً به سراغ شعائر حسینی رفتند؛ و نمادهایی که در عاشورا و ایام محرم، عمق پیوند مردم با آرمان‌های عدالت‌خواهانه شیعه را نمایندگی می‌کرد، هدف گرفتند. رژیم با بهره‌گیری از تهدید، ارعاب و مهار رسانه‌ای، به مصادره هیئت‌های مذهبی روی آورد. مأموران بعث شاعران و مداحان را وادار می‌کردند که در نوحه‌ها و اشعار خود از احمد حسن‌البکر و صدام حسین، معاون وقت ریاست‌جمهوری، تمجید کنند و از «موفقیت‌های انقلاب» بعثی سخن بگویند.

رژیم بعث مرحله نهایی طرح خود برای حذف شعائر اسلامی را به‌تدریج آغاز کرد. سیاست ممنوعیت برگزاری این شعائر، گام‌به‌گام و از شهرها و روستاهای کوچک‌تر آغاز شد و به‌سرعت گسترش یافت، تا جایی که در مدت کوتاهی سراسر عراق را، به‌جز دو شهر نجف و کربلا، دربر گرفت. شرایط ویژه این دو شهر ـ که قلب تپنده تشیع محسوب می‌شدند ـ سبب شد رژیم در اجرای این سیاست در آن‌ها با احتیاط و تأخیر بیشتری عمل کند. اما دیری نپایید که شعله سرکوب، به نجف و کربلا نیز رسید. هدف نهایی آن بود که در این دو شهر نیز، هر نوع اجرای شعائر حسینی به‌کلی ممنوع شود.

نخستین اقدام عملی رژیم در این مرحله، جلوگیری از پیاده‌روی زائران به سمت کربلا بود؛ سنتی دیرینه که ریشه در تاریخ و فرهنگ دینی مردم عراق داشت. این در حالی بود که حکومت بعث، در ادبیات رسمی و تبلیغاتی خود، «آزادی» را یکی از ارزش‌های بنیادین خود معرفی می‌کرد و مدعی بود برای تحقق آن می‌کوشد. با این‌همه، در عمل نه‌تنها کوچک‌ترین احترامی به باورها و مناسک دینی مردم نگذاشت، بلکه با سرکوب گسترده آن‌ها، عملاً نشان داد که آزادی مورد نظرش، ابزاری برای سرکوب دین‌ورزی و مدیریت اجباری افکار عمومی است.

در حالی‌که از منظر حقوق طبیعی، هر انسانی حق دارد باورهای دینی و آیینی خود را، تا زمانی که امنیت عمومی را به خطر نمی‌اندازد، آزادانه ابراز و اجرا کند، حکومت بعث مسیر عکس را در پیش گرفت؛ نه به دلیل تهدید امنیتی، بلکه از سر نگرانی عمیق از قدرت فرهنگی شعائر دینی که از قضا، خود را در نمادهایی چون هیئت‌ها، عزاداری‌ها و پیاده‌روی به کربلا آشکار می‌کرد.

رژیم بعث، با خشونتی عریان، به نبردی تمام‌عیار علیه آیین حسینی برخاست. این سرکوب نه‌تنها چهره واقعی و بی‌پرده‌اش را بر توده مردم آشکار کرد، بلکه از پشت نقاب شعارهای ظاهراً مدرن و ملی‌گرایانه، دشمنی دیرینه‌اش با شعائر دینی را فاش ساخت. این رویارویی مستقیم با مقدسات مردم، به‌سرعت واکنش افکار عمومی را برانگیخت. بیداری اجتماعی و غلیان احساسات دینی در میان مردم عراق آغاز شد، به‌گونه‌ای که دیگر هیچ‌یک از توجیهات سیاسی یا ادعاهای امنیتی رژیم نمی‌توانست این سرکوب را توجیه کند.

در چنین بستری بود که مردم عراق، به‌ویژه نسل جوان، در نهم فوریه 1977 میلادی برابر با ماه صفر 1397 هجری قمری، انتفاضه‌ای بزرگ و ماندگار را رقم زدند. آنان به این باور قطعی رسیده بودند که رژیم بعث در پی حذف امام حسین (ع) از حافظه تاریخی و دینی ملت عراق است؛ تلاشی که با هدف جایگزینی اندیشه غرب‌گرایانه و سکولار حزب بعث ـ که بنیان‌گذارش، میشل عفلق، آن را از تفکرات وارداتی اقتباس کرده بود ـ انجام می‌گرفت. اندیشه‌ای که با ساختار فرهنگی و دینی عراق بیگانه بود، و ریشه‌های آن در محافل فراماسونری قرار داشت.

در ادامه این تحولات، رژیم بعث دریافت که هیئت‌های مذهبی، به‌ویژه در نجف اشرف، به همراه جمعیت‌های همراه‌شده از استان‌های دیگر، مصمم‌اند راهپیمایی بزرگی به‌سوی کربلا برگزار کنند. در واکنش به این تهدید، «جاسم رکابی» استاندار نجف، در جلسه‌ای با رؤسای هیئت‌ها، ممنوعیتی صریح و سخت‌گیرانه برای هرگونه تجمع یا حرکت مذهبی به سمت کربلا اعلام کرد. اما نشانه‌ها حاکی از آن بود که اراده عمومی، از این نوع تهدیدها عبور کرده است.

کاروان زائران، طبق برنامه‌ریزی قبلی، روز جمعه هفدهم صفر 1397 هجری قمری، برابر با 9 فوریه 1977 میلادی، حرکت خود را از نجف به‌سوی کربلا آغاز کرد. جمعیت راهپیمایان، در میانه راه، شعارهایی با بار معنایی بالا و صبغه‌ای حماسی سر دادند. یکی از برجسته‌ترین این شعارها، فریادی بود برگرفته از ادبیات عاشورایی: «لو قطعوا أرجُلَنا وَ الیدین، نأتیکَ زحفاً سیدی یا حسین» مولای من حسین! اگر دست و پای‌مان را نیز قطع کنند، باز هم سینه‌خیز به سویت می‌آییم.

اما فضای شعارها به‌سرعت از لحن عاشقانه و آیینی به موضعی سیاسی و اعتراضی علیه رژیم بعثی تغییر یافت. واکنش تند حکومت به این شعارها نشان داد که حرکت کاروان، برخلاف انتظار دستگاه امنیتی، از چارچوب سنتی و آیینی خارج شده و به یک جنبش ضدرژیم بدل گردیده است.

ترس و سردرگمی رژیم هنگامی به اوج رسید که در روز دوم راهپیمایی، در منطقه خان‌النص، میان نیروهای دولتی و مردم درگیری خونینی رخ داد. شماری از زائران شهید شدند و خبر این واقعه در مدت کوتاهی به گوش عشائر شیعه و سنی در جنوب و مرکز عراق رسید. قبایل مسلح، آماده واکنش و درگیری شدند. حکومت بعث، که اکنون خود را در آستانه بحرانی فراگیر می‌دید، کوشید با عقب‌نشینی تاکتیکی، فرمان قبلی ممنوعیت راهپیمایی را لغو کند. اما این تلاش نیز دیگر کارساز نبود؛ چراکه کاروان راهپیمایان، بیش از یک‌چهارم مسیر را به سمت کربلا طی کرده بود و موج حرکت دیگر قابل مهار نبود.

شکاف در ساختار نظامی رژیم نیز آشکار شد. گزارش‌هایی مستند حاکی از آن بود که برخی واحدهای ارتش، از جمله رانندگان کامیون‌های نظامی، که مأمور انتقال دستگیرشدگان به بازداشتگاه‌های نجف بودند، به جای اجرای دستور، اسرا را در میانه راه آزاد می‌کردند و حتی آنان را به فرار تشویق می‌نمودند. این اقدام، نشانه‌ای جدی از تزلزل در وفاداری بدنه ارتش به ساختار سیاسی بعث به شمار می‌آمد.

شهید آیت‌الله سید محمدباقر صدر، تحولات سیاسی و مردمی عراق را با دقت دنبال می‌کرد. هرگاه گزارشی از پایداری یاران امام حسین علیه‌السلام در برابر دستگاه سرکوب بعث به دستش می‌رسید، که سینه‌به‌سینه با تانک‌ها، زره‌پوش‌ها و جنگنده‌های «میگ»ی مواجه بودند که از فاصله‌ای اندک بر فراز سرشان پرواز می‌کردند، چهره‌اش از رضایت می‌درخشید.

افزون بر آن، خبر پیوستن شمار فزاینده‌ای از نیروهای ارتش و حتی اعضای حزب بعث به صفوف انقلابیون، بر امید و خوشنودی او می‌افزود. از نگاه شهید صدر، این وقایع نشانه‌ای عمیق از بیداری ملت و آگاهی روزافزون مردم نسبت به چهره واقعی رژیمی بود که سال‌ها با تبلیغات، فریب، و زور خود را بر آنان تحمیل کرده بود. او در همین زمینه می‌گفت:

"این دسته‌های عزاداری خار چشم ستمگران است. همین هیئت‌ها و شعائر هستند که بذر عشق به حسین علیه‌السلام و عشق به اسلام را در دل نسل‌های مختلف کاشته است. بنابراین باید با تمام توان برای حفظ این شعائر تلاش کنیم، هرچند بعضی از آنها به اصلاح و ترمیم نیاز دارند." (پژوهشگاه شهید صدر، بخش معرفی شهید صدر)

شهید آیت‌الله سید محمدباقر صدر، در اوج بحران، خود در کنار مردم ایستاده بود، و از شاگردان مورد اعتمادش خواست تا به تمامی هیئت‌ها و دسته‌های عزاداری که نیازمند کمک بودند، مساعدت مالی کنند. او حتی مبلغ قابل توجهی اختصاص داد تا به موکب‌هایی نیز که رسماً درخواستی برای کمک نکرده بودند، کمک بلاعوض ارائه شود. برای او، این حرکت‌ها بخشی از مسئولیت دینی و انقلابی محسوب می‌شد.

قیام ماه صفر سال 1977، که بعدها با عنوان انتفاضه صفر شناخته شد، به‌عنوان یکی از مهم‌ترین رخدادهای ضدرژیم در حافظه تاریخی عراق ثبت شد. شدت و گستردگی این حرکت مردمی، ساختار امنیتی و نظامی رژیم بعث را دچار اختلال کرد و هیمنه دستگاه سرکوب را در هم شکست. دخالت مستقیم نیروهای نظامی و امنیتی برای خاموش‌کردن این خیزش نیز، در نهایت ناکام ماند. در برابر چنین وضعیتی، رژیم که خود را در تنگنای مشروعیت و اقتدار می‌دید، ناچار شد به سیاستی تدافعی روی آورد و تلاش کرد آن اندک اعتباری را که برایش باقی مانده بود، حفظ کند. به همین دلیل، از انقلابیون خواست که از سر دادن شعارهایی علیه حسن‌البکر و صدام خودداری کرده و تنها به شعارهای مذهبی و حسینی بسنده کنند.

در همین چارچوب، جاسم الرکابی، استاندار وقت نجف، شخصاً نزد شهید صدر آمد و از او تقاضا کرد که نماینده‌ای از جانب خود معرفی کند تا با حضور در میان معترضان، از آنها بخواهد از شعارهای سیاسی ضد رژیم فاصله بگیرند. او تأکید کرد که حکومت تصمیم قبلی مبنی بر جلوگیری از حرکت دسته‌های عزاداری را لغو کرده و اکنون تنها انتظار دارد که راهپیمایان در کربلا، صرفاً شعارهای مذهبی و حسینی سر دهند تا از تشدید بحران جلوگیری شود.

شهد صدر به او گفت: "چه کسی ضمانت می‌کند هیئتی که من نزد آنها می‌فرستم آسیبی نبیند؟" رکابی گفت: "من سلامت هیئت را تضمین می‌کنم و اگر اتفاقی برای آنها بیفتد استعفا می‌دهم و سبیلم را می‌تراشم. این تعهد از طرف من و وزیر کشور، عزت الدوری است."

شهید آیت‌الله سید محمدباقر صدر با موقعیتی پیچیده و دشوار مواجه شد. آیت‌الله‌العظمی خویی، که در آن زمان مرجعیت اعلا را بر عهده داشت، زیر فشارهای رژیم، هیئتی متشکل از شماری از علما ـ از جمله فرزندش مرحوم سید جمال خویی ـ را برای آرام‌کردن معترضان اعزام کرده بود. در چنین شرایطی، اگر شهید صدر با پیشنهاد استاندار همکاری نمی‌کرد، این اقدام هم به‌عنوان موضعی مستقل، و هم به‌مثابه مخالفت آشکار با رژیم و حمایت صریح از جریان انقلابی تلقی می‌شد. همین نیز می‌توانست دستاویزی برای برخورد شدید حکومت با او شود.

پس از ملاقات جاسم الرکابی، استاندار نجف، شهید صدر جلسه‌ای با جمعی از شاگردان نزدیکش، از جمله سید محمدباقر حکیم، تشکیل داد. او پس از مشورت با آنان تصمیم گرفت هیئتی را به ریاست آقای حکیم به‌سوی معترضان بفرستد. این در حالی بود که خود آقای حکیم اعتقاد داشت رژیم هرگز به وعده‌هایش پایبند نخواهد ماند و بهتر است این پیشنهاد رد شود. واقعیت این بود که شهید صدر نیز به صداقت و تعهد رژیم باور نداشت، اما در چارچوب مصالحی که تشخیص داده بود، تصمیم گرفت به ظاهرِ خواسته‌ی حکومت پاسخ مثبت دهد.

استاندار نجف که تا چند ساعت قبل به شهید صدر التماس می‌کرد، آقای حکیم را به خانه مرحوم سید مصطفی جمال الدین فراخواند و شخصاً او را دستگیر کرد و به نیروهای امنیتی تحویل داد و از همان‌جا به اداره کل اطلاعات فرستاد. هیچ دادگاهی برای آقای حکیم تشکیل نشد و فقط در زندان اداره کل اطلاعات به ایشان اعلام کردند که به حبس ابد محکوم شده است. بعد هم ایشان را به زندان ابوغریب منتقل کردند.

استاندار نجف برخلاف وعده‌ای که داده بود نه استعفا داد و نه سبیلش را تراشید. بلکه حکومت خشم و کینه خود را بر سر شهید صدر خالی کرد تا از او به عنوان نمادی واقعی از نجف با آن میراث دینی و علمی ریشه‌دار، انتقام بگیرد و با دستگیری او دیگران را به وحشت بیندازد.

انتهای پیام/

منبع : تسنیم
برچسب ها :

برخوردهای

آخرین خبر ها

پربیننده ترین ها

دوستان ما

گزارش تخلف

همه خبرهای سایت از منابع معتبر تهیه و منتشر می‌شود. در صورت وجود هرگونه مشکل از طریق صفحه گزارش تخلف اطلاع دهید.