گروه دانشگاه خبرگزای خبرآنی - زینب امیدی: در دنیای امروز، علوم انسانی نقشی کلیدی در شکلدهی به اندیشهها، ارزشها و رفتارهای جوامع ایفا میکند. بومیسازی این علوم در ایران، به عنوان یک ضرورت فرهنگی و علمی، به چالشهایی جدی مواجه است. در این راستا، گفتگویی با حجتالاسلام رضا غلامی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در خصوص بررسی این چالشها و راهکارهای ممکن داشتیم.
غلامی در این مصاحبه به مسائلی چون درک عمیق از ذات علم، نقد رویکردهای ایدئولوژیک به علوم انسانی و نیاز به ایجاد نظریهای منطبق با تاریخ و فرهنگ ایران پرداخته و همچنین اهمیت تلفیق دانشهای ایرانی-اسلامی و مدرن را مورد تاکید قرار داده است. او همچنین وضعیت بازار کار و مهارتهای لازم برای فارغالتحصیلان علوم انسانی را نیز مورد بحث قرار میدهد تا با چالشها و فرصتهای موجود در این حوزه آشنا شویم. در این زمینه، توجه به تجارب موفق کشورهای دیگر در بومیسازی علوم انسانی و استفاده از آنها به عنوان الگو، میتواند به ما در مسیر تحول علمی و فکری یاری رساند.
در ادامه متن این مصاحبه و موضوعات علوم انسانی که به تفصیل به آنها پرداخته میشود را از نظر میگذرانید:
خبرآنی: به نظر شما، بومیسازی علوم انسانی در ایران با چه چالشهایی مواجه است و چگونه میتوان این چالشها را برطرف کرد؟
غلامی: به نظر میرسد بومیسازی علوم انسانی در ایران با چالشهای اساسی مواجه است که ریشه در سه مسئلهی بنیادین دارد: نخست، درک عمیقی از ذات علم و فرآیند تاریخی رشد آن شکل نگرفته است. نگاهها به علم، تکبعدی و سطحیاند، گویی علم یک پدیدهی ایستا و جهانی همگن است، در حالی که تاریخ علم نشان میدهد که دانش در بسترهای گوناگون فرهنگی و اجتماعی رشد میکند. بدون فهم این پویایی، تلاش برای داشتن علوم انسانی در حد ترجمه و اقتباس باقی میماند. راهکار این چالش، تقویت آموزش تاریخ و فلسفه علم، گسترش پژوهشهای بینرشتهای، و توسعهی رویکردهای انتقادی نسبت به روایتهای رایج از علم است.
*علوم انسانی در ایران با عینک ایدئولوژیک و سطحینگر تفسیر میشود
دوم، علوم انسانی غربی که کانون رشد علم مدرن بوده است، در ایران بهشدت با عینک ایدئولوژیک و سطحینگرانه تفسیر میشود. به جای مواجههای علمی و نقادانه، از آن یا الگوبرداری خام میشود یا به شکلی کلی و غیرعلمی رد میگردد. این رویکرد مانع از درک ظرفیتهای واقعی علوم انسانی در بستر جامعهی ایران شده است. برای عبور از این مانع، لازم است که تفاسیر ایدئولوژیک و آنچه ناآگاهانه بر روی تفکرات جدید خط بطلان میکشد مورد نقد قرار گیرند، مطالعات تطبیقی میان نظریههای غربی و تجربیات ایرانی گسترش یابند، و ترکیبی خلاقانه از دانش مدرن و سنت فکری ایرانی-اسلامی شکل بگیرد.
*ما نیازمند نظریه «ایران» هستیم که از تونل نقد گذشته باشد
اما مشکل بنیادینتر، آن است که «ایران» به عنوان یک پدیدهی چند هزارساله، ( چه ایران پیش از اسلام وجه ایرانپس از اسلام ) هنوز به مثابه یک مساله اساسی بهدرستی درک نشده و اهمیت این مسئله در دانشگاه و علوم انسانی نیز جایگاه روشنی نیافته است. بدون داشتن مساله ایران و کوشش های طولانی و سخت برای رسیدن به پاسخهای مناسب به آن، که البته کار سادهای نیست، هرگونه حرکت دربارهی تحول دانشگاه و همچنین علوم انسانی در کشور ما ناتمام خواهد بود. به بیان دیگر، ما نیازمند یک نظریه «ایران» هستیم که از تونل نقد گذشته باشد و از خود در برابر نقدها جان سختی نشان داده باشد. دانشگاه و علوم انسانی ما ابتدا باید بر پایه ایران شکل پیدا کند و سپس بنا به خصلت ایران که اهل تعامل و هم افزایی است، با حفظ جایگاه خود، وارد جریان جهانی علم شود.
در مجموع، تحول علوم انسانی نیازمند تحول در سه حوزهی بنیادین است: فهم عمیقتر از ذات علم، مواجههی علمی و انتقادی با علوم انسانی غربی، و بازتعریف مسئلهی ایران. احتمالا با این رویکرد میتوان دانشگاه و علوم انسانی را در مسیر پاسخگویی به نیازهای واقعی جامعهی ایرانی قرار داد.
خبرآنی: آیا میتوانیم از تجربه کشورهای دیگر در بومیسازی علوم انسانی بیاموزیم؟ اگر بله، کدام کشورها و چه تجربیاتی؟
غلامی: علم، با تمام تکثر و تنوع خود، مرز نمیشناسد و در یک جریان پیوسته در سراسر جهان در حال تحول است. هیچ تمدنی بهتنهایی تولیدکنندهی مطلق دانش نبوده و همهی نقاط درخشان علم به نحوی به یکدیگر متصلاند. علوم انسانی نیز از این قاعده مستثنی نیست. ما در ایران، بهویژه در برخی اعصار، سنت فلسفی و معارف عقلی خود را بر اساس مسائل تاریخی و فکریمان توسعه دادهایم، اما در عین حال، مدیون تلاشهای فیلسوفان و دانشمندان غربی و شرقی در گشودن افقهای تازه و حل مسائل فکری هستیم. هیچ نقطهی درخشانی از علم را نمیتوان نادیده گرفت، بهویژه نظریهها و فلسفههای مدرن غربی که پس از رنسانس به اوج خود رسیدند. از این رو، مسئلهی علوم انسانی در کشور ما، نه در انکار علوم انسانی غربی است و نه در تقلید صرف، بلکه در مواجههای سنجیده، فهم عمیق، نقد و تطبیق آنها با مسائل ایرانی نهفته است.
*بومی سازی علوم انسانی، هر کشور به یک روش
در این مسیر، بسیاری از کشورها تجربههای متفاوتی داشتهاند. ژاپن پس از اصلاحات میجی، علوم انسانی غربی را بهطور نظاممند مطالعه کرد، اما در عین حال، فلسفهی شرقی و آموزههای سنتی خود را حفظ کرد. متفکرانی مانند نیشیدا کیتارو تلاش کردند تا فلسفهی غربی را با سنتهای بودایی و شینتو درآمیزند و نظریههای تازهای متناسب با جامعهی خود ارائه دهند. ژاپنیها علوم انسانی را صرفاً ترجمه نکردند، بلکه آن را بر اساس نیازهای خود بازآفرینی کردند.
چین نیز، ضمن پذیرش اهمیت و راهگشایی علوم انسانی غربی، تلاش کرده است آن را با سنت کنفوسیوسی و ساختارهای فکری خود تطبیق دهد. این کشور رویکردی گزینشی اتخاذ کرده و نظریههای مدرن را متناسب با نیازهای فرهنگی و تاریخی خود مورد نقد و بازخوانی قرار داده است. هند، با تجربهی طولانی استعمار، برخوردی پیچیده با علوم انسانی غربی داشته است. از یک سو، بسیاری از نظریههای علوم اجتماعی را پذیرفته، اما از سوی دیگر، همواره تلاش کرده تا بر اساس فلسفههای ودایی، بودایی و اندیشههای پسااستعماری، روایتهای جایگزینی برای این علوم ارائه دهد. متفکرانی مانند آمارتیا سن، رویکردهای جدیدی در حوزهی توسعه و اخلاق مطرح کردهاند که ریشه در سنت فکری هند دارد.
در کنار این تجربیات، نباید فراموش کرد که علوم انسانی مدرن، بهویژه پس از رنسانس و عصر روشنگری، تحولات مهمی را پشت سر گذاشته است. فلسفههای جدید، از کانت و هگل گرفته تا پدیدارشناسی هوسرل، اگزیستانسیالیسم هایدگر، نظریههای انتقادی مکتب فرانکفورت و جریانهای پستمدرن، درک ما را از انسان، جامعه و تاریخ دگرگون کردهاند. فهم عمیق این نظریهها، مقدمهی نقد و داوری دربارهی آنهاست. از این رو، تحول علوم انسانی نمیتواند بدون درک، تحلیل و نقد این میراث فکری صورت گیرد.
*لزوم ایجاد تلفیق خلاق میان سنتهای ایرانی اسلامی و علوم انسانی مدرن
تحول علوم انسانی، نیازمند ایجاد پیوندی میان دانش ایرانی-اسلامی و جهانی است. باید میان سنتهای فکری ایرانی-اسلامی و علوم انسانی مدرن تلفیقی خلاق ایجاد شود که نه تقلیدی باشد و نه انزواطلبانه. عموم نظریات در علوم انسانی مدرن ادعای مطلق اندیشی ندارد و اگر فرضاً نظریهای چنین ادعایی هم داشت، نباید بهعنوان حقیقتی مطلق پذیرفته شود، بلکه باید آن را با نیازهای فکری، تاریخی و اجتماعی ایران تطبیق داد. همانطور که در پاسخ پرسش قبلی گفته شد، بدون شناخت عمیق از سنت فلسفی و عقلانی خودمان، امکان ارائهی چارچوبهای جدید در علوم انسانی وجود نخواهد داشت. تعامل علمی با مراکز پژوهشی در کشورهای مختلف و تبادل ایدهها میتواند درک عمیقتری از مسیر تحول علوم انسانی ارائه دهد.
بنابراین، تحول علوم انسانی نه به معنای نفی علوم انسانی مدرن است و نه به معنای تقلید کورکورانه از آن. مهم این است که این فرآیند باید در بستری از آگاهی تاریخی، تحلیل انتقادی و شناخت عمیق انجام شود چیزی که در کشور ما نگاههای جزم اندیش و ایدئولوژیک به علوم انسانی، فرصت چنین کاری را به اصحاب علوم انسانی نداده اند.
خبرآنی: وضعیت بازار کار برای فارغالتحصیلان رشتههای علوم انسانی در ایران چگونه است؟ آیا فرصتهای شغلی کافی وجود دارد؟ در کدام حوزهها بیشترین تقاضا برای فارغالتحصیلان علوم انسانی وجود دارد؟ به نظر شما، چه مهارتهایی برای فارغالتحصیلان علوم انسانی مهمتر است تا بتوانند در بازار کار موفق شوند؟
*وضعیت بازار کار فارغ التحصیلان علوم انسانی در ایران خوب نیست
غلامی: وضعیت بازار کار برای فارغالتحصیلان علوم انسانی در ایران چندان مطلوب نیست. یکی از دلایل این مسئله، عدم خودشناسی و هویتیابی علوم انسانی در ایران است. علوم انسانی ما نه تنها شناخت دقیقی از ایران ندارد، بلکه درک عمیق و نقادانهای از جریان علم در جهان نیز ندارد. این نارسایی باعث شده تا بسیاری از رشتههای علوم انسانی نتوانند ارتباط مؤثری با مسائل واقعی جامعه برقرار کنند و به طور طبیعی کارآمدی لازم را نداشته باشند.
از سوی دیگر، جامعه ایران هنوز به جایگاه علمگرایی نرسیده و حکمرانی کشور نیز چندان مبتنی بر علم و تخصص نیست. صرفاً افزایش تعداد فارغالتحصیلان کارشناسی ارشد و دکترا و استفاده از این عناوین دانشگاهی در ساختارهای حکمرانی، به معنای علمی شدن حکمرانی نیست. علمگرایی زمانی محقق میشود که در یک بستر مردم سالارانه، تصمیم سازیها و تصمیمگیریهای کلان کشور مبتنی بر روشهای علمی، تحلیلهای دقیق و درک عمیق از واقعیتهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی باشد، نه صرفاً حضور افراد با مدارک دانشگاهی در سیستم اداری و اجرایی. مجموعهی این عوامل، علوم انسانی را به حوزهای تبدیل کرده که نه تنها از نظر دانشورزی، بلکه از نظر ارتباط با بازار کار نیز دچار چالشهای جدی است.
*ارتباط کم با نیازهای عملی جامعه، عامل بحران اشتغال علوم انسانی
با این حال، برخی از حوزههای علوم انسانی همچنان فرصتهای شغلی بیشتری دارند. رشتههایی مانند حقوق، روانشناسی برخی شاخههای علوم اجتماعی و مدیریت به دلیل نیازهای مستمر جامعه، بازار کار بهتری نسبت به سایر رشتههای علوم انسانی دارند. به عنوان مثال، تقاضا برای فارغالتحصیلان حقوقی در حوزه وکالت، مشاوره حقوقی و مشاغل مرتبط با قوه قضائیه همچنان بالاست. در روانشناسی نیز نیاز به خدمات مشاورهای و درمانی رو به افزایش است. رشتههایی مانند علوم اجتماعی و مدیریت نیز در حوزههایی مانند پژوهشهای اجتماعی، تحلیل دادههای فرهنگی و سازمانی و مدیریت منابع انسانی جایگاه کم و بیش مناسبی دارند. اما در مقابل، بسیاری از رشتههای علوم انسانی که ارتباط کمتری با نیازهای عملی جامعه دارند، با بحران اشتغال مواجهاند.
در چنین شرایطی، فارغالتحصیلان علوم انسانی باید جدای از مواجهه با مسائل بنیادینی که اشاره شد، می بایست مهارتهایی فراتر از آموزشهای کلاسیک دانشگاهی کسب کنند تا بتوانند در بازار کار موفق شوند. مهارتهایی مانند تفکر انتقادی، توانایی تحلیل و حل مسئله، تسلط بر فناوریهای جدید، قدرت نگارش و پژوهش، و مهارتهای ارتباطی، از جمله عواملی هستند که میتوانند موقعیت شغلی این فارغالتحصیلان را تقویت کنند. در دنیای امروز، نگاه جهانی داشتن و تسلط بر ابزارهای دیجیتال، توانایی کار در محیطهای بینرشتهای و آشنایی با زبانهای خارجی نیز به مزایای رقابتی مهمی برای ورود به بازار کار تبدیل شدهاند.
*حکمرانی با سخنرانی و نصیحت، علمگرا نمیشود
در نهایت، تا زمانی که علوم انسانی در ایران نتواند جایگاه خود را از نظر علمی و عملی بازتعریف کند و جامعه و حکمرانی کشور نیز به درک عمیقتری از نقش و اهمیت آن نرسند، مشکل ناکارآمدی و ضعف بازار کار در این حوزه همچنان ادامه خواهد داشت. راهحل این مسئله نه تنها در تغییرات آموزشی، بلکه در تحول بنیادین در نگاه به علوم انسانی و حکمرانی نهفته است درباره تحول در حکمرانی و علمگرا شدن آن نیز من حرف های اساسی دارم. حکمرانی با سخنرانی و نصیحت علمگرا نمی شود، یک بستر و سیر طبیعی نیاز دارد ضمن آنکه تا در کشور ما مردم سالاری تکامل پیدا نکند، فرصت تحول در حکمرانی نیز فراهم نخواهد شد.
خبرآنی: میزان استقبال از رشتههای علوم انسانی در مقایسه با رشتههای مهندسی و پزشکی چگونه است؟ آیا فکر میکنید این نسبت در آینده تغییر کند؟
*تقاضا برای رشتههای علوم انسانی به دلیل مدرکگرایی، نه نیاز واقعی بازار
غلامی: مقایسهی بازار کار علوم انسانی با رشتههای دیگر، بهویژه علوم پایه و مهندسی، اساساً مقایسهی درستی نیست، زیرا جهانهای این علوم از اساس با یکدیگر متفاوت است. هر شاخهی علمی، کارکردها و منطق خاص خود را دارد و میزان تقاضای آن در بازار کار به عوامل مختلفی مانند نیازهای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بستگی دارد. در ایران، تقاضا برای رشتههای علوم انسانی گاه به دلیل مدرکگرایی کاذب افزایش یافته است، نه به علت نیاز واقعی بازار.
*مشکل نه در ذات علوم انسانی بلکه در نحوه مواجهه نظام آموزشی و بازار کار است
بسیاری از افراد بدون علاقهی جدی به این علوم و صرفاً برای دریافت مدرک دانشگاهی وارد این رشتهها میشوند. این روند باعث شده که بسیاری از فارغالتحصیلان علوم انسانی، بهویژه در مقطع کارشناسی، به اخذ مدرک اکتفا کنند و در نهایت، شغلی انتخاب کنند که ارتباط چندانی با تحصیلاتشان ندارد. در مقابل، بخش کوچکی از فارغالتحصیلان که مهارتهای لازم را کسب کرده و نگاه عمیقتری به رشتهی خود دارند، میتوانند در حوزههایی مانند پژوهش، مشاوره، رسانه و تحلیل دادههای اجتماعی جایگاه خوبی پیدا کنند. بنابراین، مشکل اصلی نه در ذات علوم انسانی، بلکه در نحوهی مواجههی نظام آموزشی، بازار کار و حتی دانشجویان با این رشتههاست.
خبرآنی: آیا پایاننامههای دانشجویان علوم انسانی در ایران معمولاً مسالهمحور هستند؟ به نظر شما این مسالهمحوری چقدر در ارزش تحقیق نقش دارد؟ چه تغییراتی میتوان در رویکرد پایاننامهها ایجاد کرد تا بیشتر با نیازهای واقعی جامعه منطبق شوند؟
غلامی: مسأله در جریان مطالعهی آزاد و نقادی شکل میگیرد، نه صرفاً از طریق تکالیف کمرمق دانشگاهی یا روندهای تشریفاتی پایاننامهنویسی. پرسشهای اصیل زمانی خلق میشوند که فرد درگیر یک فرآیند فکری واقعی باشد، با متون و نظریههای مختلف در تعامل قرار گیرد و بهصورت انتقادی با آنها مواجه شود. علاوه بر این، مسألهمندی تنها در چارچوب مباحث نظری باقی نمیماند، بلکه از طریق درگیری واقعی و نه تصنعی با لایههای پیچیدهی جامعه شکل میگیرد. یعنی پژوهشگر باید از دل تجربهی زیستهی جامعه، چالشهای آن را درک کند و به پرسشهای اصیل و ضروری برسد.
*بیرون آمدن پژوهشها نه از دل مطالعه، بلکه بر اساس موضوعات کلیشهای و زاییده ذهن اساتید
در نظام دانشگاهی ما، این روند بهدرستی طی نمیشود. بسیاری از پژوهشها، بهویژه در مقاطع تحصیلات تکمیلی، نه از دل مطالعه و نقادی، بلکه از روی الگوهای از پیش تعیینشده و موضوعات کلیشهای که زاییده ذهن اساتید شکل میگیرند. در نتیجه، پایاننامهها و رسالههای بسیاری فاقد مسألهی واقعیاند و بیشتر بر گردآوری مطالب متمرکزند تا کشف و تحلیل یک چالش فکری یا اجتماعی.
*ما در دانشگاه جریان نقادی آزاد نداریم
برای اصلاح این وضعیت، باید فضا برای مطالعهی آزاد و مواجههی انتقادی با دانش تقویت شود. من ابایی از بیان این واقعیت ندارم که ما در دانشگاهها جریان نقادی آزاد نداریم. من زمانیکه رئیس پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی وزارت علوم بودم، جریان نقد آزاد را در آنجا راه انداختم اما وزارت علوم وقت، از من حمایتی نکرد! دانشجویان ومهم تر از آنها خود استادان،باید تشویق شوند تا به جای پیروی از مسیرهای از پیشتعیینشده، بهطور واقعی با مسائل فکری و اجتماعی درگیر شوند و از این طریق مسائل خود را بیابند. همچنین، تعامل دانشگاه با واقعیتهای پیچیدهی جامعه باید افزایش یابد تا پژوهشها نه صرفاً بر مبنای دغدغههای نظری انتزاعی، بلکه بر اساس مسائل واقعی و ملموس شکل بگیرند. تنها در این صورت میتوان امیدوار بود که علوم انسانی در ایران از وضعیت تکرار و کلیشه خارج شود و به خلق دانش اصیل و کارآمد منجر گردد.
انتهای پیام/