طولانی یا کوتاهمدت، فرقی ندارد. خدمتگزار و موثر که باشی، حتی 2سال و اندی مسئولیت هم میتواند تو را در دلها و ذهنها جاودانه کند، آنقدر که 37سال پس از نبودنت، جوانان 2نسل بعدتر بنشینند و از عوامل محبوبیتت با هم گفتوگو کنند و جایت را در زمانه خودشان خالی کنند. دغدغهات که گشایش در کار مردم کوچه و بازار باشد و از همه چیز حتی رفاه خانوادهات برای این هدف مایه بگذاری، فاتح قلبهای دردمند میشوی؛ نه فقط در زمان خودت و با جلب بیش از ۱۳ میلیون رأی از 14.7 میلیون رأی مأخوذه، بلکه برای همه سالهایی که نیستی و فقط خاطراتت باقی ماندهاست.
گفتوگوی ما با «حمید ملک احمدی» نوه شهید «محمدعلی رجایی» هم با همین نگاه شکل گرفت؛ مرور مشی مردممدارانه رئیس جمهور محبوب سالهای آغازین انقلاب، موفقیت او در مدیریت اعضای خانوادهاش پس از تصدی مسئولیتهای مهم و نیاز امروز و همیشه کشور به حاکمیت این روحیه در میان مسئولان.
داستان مبارزات شهید رجایی، قصه کودکیهای من
«از وقتی یادم میآید، همیشه خاطرات شهید رجایی، نقل محافل خانوادگی ما بود. دورترین خاطرات کودکی من، قصهگوییهای مادر و مادربزرگم از زندگی و مبارزات پدربزرگ است. همین حکایتهای جذاب هم باعث شد شیفته پدربزرگ نادیدهای شوم که 8سال قبل از تولد من به شهادت رسیدهبود و همیشه با اشتیاق منتظر قصه جدیدی از او باشم. اینطور بود که با خاطرات شهید رجایی قد کشیدم و هیچ وقت احساس نکردم ایشان در خانواده حضور ندارند.»
حمید ملک احمدی مکثی میکند و در ادامه میگوید:«در خاطرات تلخ و شیرین مادربزرگ، آنچه بیش از همه درباره شخصیت شهید رجایی برایم جذابیت داشت، این بود که با وجود تمام مشغلههایشان در زمان مبارزات انقلاب و بعد، در زمان وزارت، نخست وزیری و ریاست جمهوری، هیچوقت از خانواده و اقوام غافل نبودند و برایشان وقت میگذاشتند؛ حتی اگر در حد یک تماس تلفنی با مادر و برادرشان باشد. همین خانوادهدوستی شهید باعث شدهبود رابطه عاطفی عمیقی میان ایشان و سه فرزندشان برقرار باشد. جمیله رجایی، مادرم، تعریف میکرد: «پدر با تمام مشغلههای کاری و مبارزاتیاش به تفریح بچههایش اهمیت زیادی میداد و روزهای تعطیل ما را به کوه میبرد. دست ما بچههای قد و نیمقد را میگرفت و با حوصله زیاد از کوه بالا میبرد .خیلی چیزها در همان تفریح کمهزینه و پرفایده از پدر یاد گرفتیم.»
آینه لازم دارید؟ خودم درست میکنم
کمتر ایرانی را میتوان پیدا کرد که از سادهزیستی رئیس جمهور شهید حکایتهای شیرینی نشنیدهباشد. دفتر خاطرات نوه شهید هم پر است از این قبیل روایتها که باور بعضیهایش این روزها چندان هم آسان نیست:«مادرم تعریف میکرد: پدر هیچ وقت اهل تجملات و خرید وسایل آنچنانی برای خانه نبود. مدتی بود به پدر میگفتیم برای خانه آینه بخرد. یک روز ایشان شیشه بزرگی در درست به خانه آمد. گفت: شیشه اتوبوس است و از یک مغازه اوراقی گرفتهام. بعد، خودشان روی آن شیشه کار کردند و به یک آینه قدی تبدیلش کردند! ما هم آن آینه را در خانه نصب کردیم.»
دخترم! برای اشتغال آزمون بده
این روزها که هرازگاهی اخبار زندگی عجیب و غریب برخی فرزندان مسئولان و به اصطلاح آقازادهها و سوءاستفاده آنها از موقعیت پدرانشان در فضای مجازی دستبهدست میشود و هر بار تَرَکی بر شیشه افکار عمومی مینشاند، مرور سبک زندگی مسئولان مردمی مانند شهید رجایی و حساسیتشان نسبت به سلامت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی فرزندان و مراقبت از آنها بیش از هر زمانی ضروری به نظر میرسد.
نوه شهید در این باره میگوید:«شهید رجایی اصرار داشتند فرزندانشان مانند افراد عادی جامعه زندگی کنند، لباس بپوشند، تفریح کنند و... و همیشه تاکید داشتند نباید به دلیل مقام و مسئولیت ایشان منفعتی نصیب خانواده شود. ایشان حتی اجازه نمیدادند فرزندانشان برای رسیدن به مدرسه هم از خودروی دولتی که در زمان نخست وزیری و ریاست جمهوری در اختیارشان بود، استفاده کنند. مادربزرگم هم کاملا با ایشان همفکر و همراه بودند و بعد از شهادت ایشان همین خط مشی را در پیش گرفتند. یکی از مصادیق این طرز تفکر این بود که مادربزرگ با ازدواج فرزندانشان با خانواده رجال سیاسی مخالفت کردند تا همچنان سبک زندگیشان مانند عامه مردم باقی بماند. ایشان حتی در زمان ازدواج مادرم که حدود یک سال و نیم بعد از شهادت پدربزرگ بود و کشور هنوز در حال جنگ بود، با خرید ازدواج آنها مخالفت کردند و گفتند: ما باید در این شرایط مثل همه مردم زندگی کنیم. جالب است بدانید با همین دقتنظرها و حساسیتهای مادربزرگ، مراسم عروسی مادر و پدرم در مدرسه رفاه و با یک جشن ساده با حضور اقوام برگزار شد و تا جایی که میدانم، چهرههای سیاسی در آن مراسم دعوت نبودند.» بحث که به اینجا میرسد، انگار خاطره جالبی در ذهن حمید ملک احمدی جرقه زدهباشد، میخندد و میگوید:«مادرم تعریف میکرد: میدانستم در خانوادهمان پارتی بازی جایی ندارد و باید روی پای خودم بایستم. اینطور بود که بعد ار پایان تحصیل، برای اشتغال مثل همه جوانان در آزمون استخدامی شرکت کردم و با قبولی در آن، معلم شدم. کارم را هم از مدارس جنوب شهر تهران آغاز کردم. نه از اسم پدرم استفاده کردم و نه مادرم که نماینده مجلس شدهبود، قدمی برایم برداشت. حتی روزی که به استخدام آموزش و پرورش درآمدم، مادرم در سفر کاری بود و خبر نداشت دخترش بالاخره شاغل شده است!»
نوه شهید اضافه میکند:«2فرزند دیگر شهید رجایی هم همین رویه را دنبال کردند؛ خالهام هم شغل پدر را دنبال کرد و معلم شد و داییام شغل آزاد را انتخاب کرد. این انتخاب، خودخواسته بود چون آنها میتوانستند با استفاده از نام و جایگاه شهید، به راحتی در مشاغل دولتی مشغول به کار شوند. همچنانکه چند نفر که هیچ نسبتی هم با شهید رجایی نداشتند، با سوءاستفاده از نام ایشان توانستهبودند امکانات و مزایایی دریافت کنند که این موضوع باعث شگفتی خانواده شهید شدهبود!»
یاد گرفتم آقازاده نباشم
«من و سایر نوهها هم از کودکی و با دیدن رفتارها و شیوه زندگی مادربزرگ، مادر، خاله و داییام یاد گرفتیم نباید از نسبت خانوادگی با شهید رجایی و موقعیتی که ایشان داشتهاند سوءاستفاده کنیم. مادربزرگم حتی با وجود اینکه طبق قانون میتوانستند بعد از شهادت شهید رجایی حقوق ریاست جمهوری ایشان را بگیرند، اما این کار را نکردند. ایشان حتی حقوق وزارت را هم قبول نکردند و فقط راضی به دریافت حقوق معلمی شهید رجایی شدند. مادربزرگ حتی با وجود اینکه شهید رجایی ترور شدهبودند، اعلام کردند خانواده به محافظ نیاز ندارد و مانع ادامه کار محافظ شهید رجایی شدند. با این شیوه تربیتی، ما هم تقریبا هیچ کجا از نسبتی که با شهید رجایی داشتیم، صحبتی به میان نمیآوردیم و به همین دلیل جز معدود افراد نزدیک، کسی در مدرسه، دانشگاه و محل کار و... نمیدانست ما نوه شهید هستیم. وقتی در اواخر دانشگاه بعضی همکلاسیهایم به واسطه یکی از دوستانی که از سالها قبل و از دوران مدرسه با هم بودیم، متوجه شدند من نوه شهید رجایی هستم، شوکه شدهبودند. این مرحله که گذشت، سئوالهایشان شروع شد؛ ماشینت رو کجا گذاشتی؟ مدلش چیه؟ محافظات کجاست؟ و... وقتی گفتم: هیچکدام اینها را ندارم، باورشان نمیشد. مدیر دانشگاه هم همان موقع از ماجرا خبردار شد و حسابی تعجب کرد.»
دوست داشتم اشتغالآفرین باشم
نوه 29ساله شهید رجایی که این روزها بسیاری از اوقات شب و روزش در یک گلخانه در محدوده میان قرچک و ورامین میگذرد، تصمیم گرفته در مقام یک کارآفرین در جامعه ایفای نقش کند. میپرسیم: حتی اگر اهل سوءاستفاده از نام پدربزرگ هم نبودید، حداقل میتوانستید سراغ کار آسانتر و بیدغدغهتری بروید. چرا راهاندازی گلخانه؟ حمید ملک احمدی در پاسخ میگوید:«درست میگویید. راهاندازی و اداره گلخانه، کار بسیار سختی است. اما من از همان ابتدا علاقهای به مشاغل دولتی نداشتم و در عوض دوست داشتم برای خودم و دیگران ایجاد اشتغال کنم و در کار تولیدی باشم. قبل از آنکه در رشته مهندسی کشاورزی از دانشگاه فارغالتحصیل شوم، در این فکر بودم که یک کاری در زمینه کشاورزی راهاندازی کنم. مواردی از جمله راهاندازی گلخانه در ذهنم بود و با استقبال و حمایت خانواده، خوشبختانه توانستم این ایده را را عملی کنم.» راهاندازی گلخانه مانند شروع هر کار مستقل و تولیدی، نیازمند سرمایهای خوب و قابلاتکاست. میپرسیم: شما چطور توانستید سرمایه موردنیاز برای این کار را تامین کنید؟ به راحتی میتوانستید وام بگیرید؛ از آن وامهای میلیاردی که بسیاری از آنها هیچوقت پس داده نمیشود... نوه شهید رجایی میخندد و میگوید:«نه. من از هیچ نهادی وام نگرفتم. خوششانس بودم که این موضوع با زمان بازنشستگی پدرم همزمان شدهبود. ایشان هم لطف و به من اعتماد کردند و تمام پاداش پایان کار، سنوات و... 30سال خدمتشان را که متعلق به همه خانواده بود، در اختیار من قرار دادند تا سرمایه کار کنم. به این ترتیب 2سال قبل توانستیم زمینی را در حوالی ورامین اجاره و گلخانه را دایر کنیم و به کشت صیفیجات مشغول شویم.» جوان پرانگیزهای که سختکوشی را از پدربزرگ به ارث بردهاست، میانهای با خستگی و پشیمانی ندارد:«کار گلخانه، پرزحمت و دیربازده است و نیاز به صبوری دارد. شروع کار واقعا سخت بود. اما با رسیدن مقطع شیرین برداشت محصول، خستگی از تنم بیرون رفت. علاه بر این از اینکه توانستهبودم برای حدود ده-پانزده نفر ایجاد اشتغال کنم، خوشحال بودم. البته این تازه آغاز راه است و دلم میخواهد در ادامه، با اضافه کردن محصولات جدیدی مانند توتفرنگی و قارچ، کار را گسترش دهم و برای افراد بیشتری ایجاد اشتغال کنم.»
اگر فرصت دهیم، جوانان میتوانند به کشور کمک کنند
«آنطور که شنیدهایم، شهید رجایی اعتقاد زیادی به جوانگرایی داشت و در پستهای مهم از جوانان شایسته استفاده میکرد. فکر میکنم در شرایط امروز جامعه هم دیگر وقتش رسیده در مسئولیتهای مهم کشوری از جوانان استفاده کنیم. ما جوانان توانمندی داریم که با استعداد، انگیزه و چابکیشان میتوانند کمکهای خوبی به پیشبرد امور کشور کنند.»
نوه شهید رجایی در ادامه میگوید:«این هرگز به معنی کنار گذاشتن پیشکسوتان نیست. ما حتما نیاز داریم و باید از افراد باتجربه که سالها عهدهدار مسئولیتهای مهم بودهاند، به عنوان مشاور در کنار مدیران جوان استفاده کنیم.»
ملک احمدی در ادامه با اشاره به دوستانی که او را در این دیدار همراهی کردهاند، ادامه میدهد:«من هم به سهم خودم سعی کردهام به جوانان هم سن و سال خودم و حتی سنین پایینتر میدان بدهم. اغلب افرادی که در گلخانه ما مشغول به کارند، جوان هستند. البته من هم از یک فرد باتجربه در زمینه کار گلخانه مشورت میگیرم و از راهنماییهای ارزشمند ایشان بسیار استفاده میکنم.»
اما حرف آخر کارآفرین جوان مصاحبه ما، درخواست حمایت از جریان کارآفرینی و جوانان پرتلاشی است که با هزاران امید در این مسیر قدم گذاشتهاند: «مسیر کارآفرینی، مسیر سختی است. هزینههای سنگین، ریسک بالا و سنگاندازیهایی که میشود، سبب شدهاست خیلی از افراد با وجود انگیزه و اشتیاق اولیه، سرخورده شوند و از ادامه مسیر انصراف دهند. رونق کارآفرینی در کشور، در گرو حمایت از کارآفرینان است. باید تسهیلات راحتتر در اختیارشان قرار بگیرد و از آنان حمایت شود تا چند سال اول را به سلامت بگذرانند و بتوانند جان بگیرند و روی پای خودشان بایستند. شرکتهای بیمه هم میتوانند با ورود به این جریان و حمایت از کارآفرینان و کارگران آنها، باعث دلگرمی این افراد به ادامه کار شوند.»
این خانواده، سیاسی نیستند؛ انقلابی اند
«علی رئیسی» هممحلهای 20ساله حمید ملک احمدی که از سالها قبل و از طریق شرکت در مراسم هیئت مذهبی، دورادور با خانواده شهید آشنایی داشت، حالا چند وقتی است رابطه دوستانه صمیمانهای با نوه شهید برقرار کرده و حتی در کار گلخانه هم او را همراهی میکند. او از عوامل تحکیم این رابطه دوستی اینطور میگوید:«اولین برخوردی که بسیار روی من تاثیر گذاشت و باعث شد به خانواده شهید رجایی و آقای ملک احمدی علاقه و اعتماد بیشتری پیدا کنم، در پیادهروی اربعین اتفاق افتاد. باورم نمیشد این خانواده هم مانند همه زائران، بدون هیچ تشریفات و هماهنگیهای دولتی، در این مراسم شرکت کردهاند و به جای رزرو هتل و ... در همان موکبهای ساده استراحت میکنند. درحالیکه من در همان سفر دیدم خیلی از افراد معروف و آقازادهها با تشریفات آنچنانی و محافظ و... به کربلا آمدهبودند. خانواده شهید رجایی با آنها اصلا قابل قیاس نبودند و هیچکس هم آنها را نمیشناخت.»
رئیسی در ادامه میافزاید: «یکی از موقعیتهایی که مرا بیشتر با سلامت این خانواده محترم آشنا کرد، وقتی بود که آقای ملک احمدی قصد داشت گلخانه را راهاندازی کند و به سرمایه نیاز داشت. پدر ایشان به راحتی میتوانست با استفاده از روابط شغلی و... برایش وام بگیرد اما این کار را نکرد. آنجا بهتر به سادهزیستی این خانواده پی بردم و مطمئنتر شدم که هرگز مثل بعضی آقازادهها اهل سوءاستفاده نیستند.
تصور نکنید نگران بازخوردها در جامعه هستند. نه. آنها واقعا به سادهزیستی و پرهیز از پارتی بازی و... اعتقاد دارند. من همیشه در جمعهایی که حضور دارم، در بحثهایی که درباره خطاهای آقازادهها میشود و حکم کلی درباره همه فرزندان مسئولان میدهند، خانواده شهید رجایی را مثال میزنم و از شیوه زندگی سالمشان میگویم. اما متاسفانه همیشه تر و خشک با هم میسوزند.»
«سید میثاق قریشی» هم در تکمیل این بحث میگوید:«به اعتقاد من این خانواده محترم بیش از آنکه سیاسی باشند، انقلابیاند. در این مدتی که از نزدیک با آقای ملک احمدی آشنا هستم، ندیدهام بخواهد از رانتی استفاده کند یا کارش را با سوءاستفاده از نام پدربزرگش پیش ببرد. از من بپرسید، سلامت امروز آقای ملک احمدی، نتیجه تربیت صحیح خانوادگی ایشان است. همین که مادربزرگ ایشان از کودکی خاطرات شهید رجایی را برایشان تعریف کردهاند، نشان میدهد فرهنگسازی اصولی را در خانواده پایهگذاری کردهاند. اگر بعضی آقازادهها امروز به مشکل برخوردهاند، فکر میکنم اشکال کار در تربیت آنهاست و اینکه والدینشان از آنها غفلت کردهاند. من دقت کردهام آقای ملک احمدی با اینکه در آستانه 30سالگی است، اما هم خودش در همه کارها از خانواده مشورت میگیرد و هم آنها همیشه مراقب ایشان هستند. مثلا مادربزرگشان مدام تماس میگیرند و توصیههای لازم را به ایشان میکنند. پدر و مادرشان هم هرگز از ایشان غافل نیستند. چند بار دیدهام با اینکه آقای ملک احمدی حسابی حواسش به کارگران گلخانه است، اما پدرشان در مراجعه به گلخانه تاکید میکردند: هوای کارگران را داشتهباش. محصول را که برداشت کردی، اول به آنها بده و... همه این مراقبتها در ساخته شدن شخصیت ایشان موثر بودهاست.»
2323