گروه دانشگاه پایگاه خبری خبرآنی، حاج آقا آلهاشم را از اولین روزهای حضورشان در تبریز در قامت نماینده ولی فقیه شناختم، باب آشنایی از یک برنامه مناظره دانشجویی که قصد داشتند لغو کنند و بعد گردن حاجی بیاندازند بود، گفتند: حاجی اجازه نداده برنامه گرفته بشه و با خودشون تماس بگیرید.
اولش از اینکه نماینده ولیفقیه به تماس منِ دانشجو پاسخ میده یا نه شک داشتم، ولی در نهایت با شماره حاجی تماس گرفتم و پاسخ ندادند و من هم ناامید، سردرگم به فکر چاره بودم تقریباً 5 دقیقه گذشت و دیدم تلفنم زنگ خورد، شماره را نشناختم!
اما زمانیکه پاسخ دادم از صدای بم و دلنشین حاجی متوجه شدم که چه کسی تماس گرفته، سلام و احوالپرسی کردند، خودم را معرفی کردم و ماجرا را شرح دادم…
ایشان در جواب پاسخ دادند که من حامی دانشجویان هستم و هیچ وقت چنین حرفی که برنامه دانشجوها را لغو کنند نمیزنم، بعد از صحبتها قرار شد که روز سهشنبه در بیت خدمتشون برسم و در مورد ماجرا گفتوگو کنیم.
آن روز اولین بار بود که ایشان را دیدم و انرژی مثبت وصف نشدنی ازشون دریافت کردم، نزدیک به نیم ساعت در رابطه با ماوقع برنامه توضیح دادم و برایم خیلی جالب بود که چطور یک مسئول با سعهصدر و دقت به مطالبه و توضیحات یک دانشجو گوش دادند.
پس از صحبتها در آخر گفتند: «شماره من رو که دارید هر زمان نیاز بود تماس بگیرید یا پیام بدید من حمایتتون میکنم.»
از آن روز به بعد صبح، شب، وقت و بیوقت، هر زمان با ایشون تماس میگرفتم پاسخ میدادند و کاملا به صحبتها و مطالبات گوش میدادن و کمک می کردند، اگر هم فرصت جواب دادن نبود بعداً خودشون تماس میگرفتند و بابت تاخیر در پاسخگویی عذرخواهی میکردند!!!
عذر خواهی یک مسئول عالی استان از یک دانشجو بابت تاخیر در جواب دادن؛ این بود منش حاجی!
کسی که تکیه گاه جوانان بود، کسی که بچهها، نوجوانان و جوانان همگی دورشون جمع میشدن، با همشون احوالپرسی میکردند و با خندهای که همیشه بر لب داشتند دلگرمی میدادند، کسی که بدون حائل و مستقیم با مردم حرف میزد، سوار تاکسی و مترو میشد، در خوابگاههای دانشجویی حضور داشت و با دانشجوها رودرو صحبت میکرد و هزاران مورد که حاجی را از مسئولان دیگر متمایز میکرد...
حاجی کسی بود که من در هر جمعی که بودم با افتخار و غرور میگفتم از شهری هستم که حاج آقای آل هاشم نماد این شهر است، یادم هست وقتی از حاج آقا برای دوستان و رفقا دیگر شهرها تعریف میکردم، برخی تعجب میکردند، برخی حسرت میخوردند و برخی هم باور نمیکردند...
حاجی کسی بود که زمانیکه با ایشون جلسه داشتم حضورشون انرژی مثبتی میداد که تا یک هفته حالم خوب میشد. احساس سر زندگی میکردم.
احساس امید…
جلسات دانشجویی برای حاجی آنقدر مهم بود که بعد از هر جلسهای شخصا پیام میدادند و تشکر میکردند که مایه دلگرمی بود.
اما این خبر ناگواری که ظهر 30 اردیبهشتماه بهم رسید، تا آخرین دقایق امید داشتم که زنده بمونند، امید داشتم که خداوند این نعمت بیبدیل رو از آذربایجان نگیرد ولی صد حیف و افسوس، وقتی شهید شدنشون تایید شد، حالم مثل اون صبح غم انگیز شهادت سردار بود، مات و مبهوت مونده بودم، وقتی خاطرات و چهره همراه با لبخند حاجی به ذهنم میاومد ناخودآگاه اشکم جاری میشد اما این اشکها هم مرهمی بر آتش درونم نبود، آنقدر سوختیم و سوختیم که نهایت حاجی را بدرقه کردیم اما من هنوز باورم نمیشود…
حاجی که رفت انگار یک پشتیبان و کوه استوار از مردم آذربایجان کم شد!
انگار پناه همه رفت
خاطرات و چهره همراه با لبخند زیبای حاجی فراموش نشدنی است…
حاج آقا هارداسان؟
محمدحسین کاظمی دبیرکل اسبق اتحادیه جامعه اسلامی دانشجویان و دبیر اسبق جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه تبریز
انتهای پیام/