به گزارش پایگاه خبری خبر آنی؛ وِجتِبِل داستان یک خانواده ایرانی است که با اتفاقات گوناگون دست و پنجه نرم میکنند و وقایع مختلف و جالبی را پشت سر میگذارند؛ وقایعی که از جنس آگاهی، شادی، غم و گاهی هم هیجان است. قسمت قبل آن را اینجا بخوانید. دوازدهمین قسمت آن را در زیر بخوانید:
صبح پنجشنبه ایرج برای تعمیر لپ تاپ به مغازه کریم رفت. کریم از دوستان قدیمی ایرج بود. حدود پانزده سال پیش که خیلی از تعمیر کامپیوترش ناامید بود کریم خیلی راحت آن را عیبیابی کرد و با قیمت خیلی کم تعمیرش کرد. بعد از آن دوستی عمیقی بینشان ایجاد شد. هم کاربلد بود و هم باوجدان. دسمتزدهایش دور از ذهن بود. یک بار ایرج مبلغی اضافهتر را زیر دستگاه کپی پنهان کرد و بعد از خداحافظی تلفنی گفت از زیر دستگاه کپی پول را بردار. مجبور بود این کار را بکند چون کریم نیز به هیچ وجه از مبلغ کمی که گفته بود کوتاه نمیآمد. یکدندگیاش دوستداشتنی بود. یک روز با پیرمردی که برای گرفتن کپی آمده بود حین کار شوخی میکرد. پیرمرد مدام میگفت «پسرجون اینقدر با من شوخی نکن». بعد از اینکه هزینه کپی را به پیرمرد گفت ابتدا فکر میکرد باز دارد شوخی میکند و با عصبانیت گفت «مگه بهت نمیگم این قدر با من شوخی نکن». کریم هم گفت «حاج آقا شوخی نکردم واقعاً هزینه کپی همین میشه که گفتم». مغازهاش همیشه پر از مشتری بود و خیلی از آنها به خاطر خلق و خو و مرام او به هر بهانهای به مغازهاش سر میزدند تا حالشان خوب شود.
وقتی کریم با لپ تاپ جلوی مغازه کریم ایستاد از همان فاصله پنج شش متری گفت ایرج جون ببخش منو اصلاً وقت ندارم خودت که میبینی چقدر مشتری دارم.
- بین مریض هم وقت نداری؟
- شرمندهت میشم.
- میخوام داروهامو نشون بدم.
- لپ تاپو بده من، خودت هم بیا اینور.
به درخواست کریم همیشه پشت میز کار او میرفت و حتی در کارهایی مثل کشیدن کارت به او کمک میکرد.
یکی از مشتریها به نام محمد اصالتاً افغانستانی بود. محمد رحیمی تازه از کانادا آمده بود و صحبتهایش درباره وضعیت اخلاقی کانادا و آلمان گوشهای ایرج را تیز کرد. سالها این موضوع فکر ایرج را مشغول کرده بود که دولت آلمان با این ظلمی که در مواردی از جمله فروش بمبهای شیمایی به ارتش عراق و غیره علیه ایرانیها کرده چرا برای مهاجران این قدر هزینه میکند. این تناقض چیز کمی نبود و ایرج را شدیداً بدبین کرده بود. قسمتی که مشتریها ایستاده بودند اصلاً جا نبود با این حال با ترفندی خودش را به رحیمی نزدیک کرد و پرسید چرا کانادا را ترک کردی؟
- داشتم خفه میشدم. اگر پایبند به اخلاق و شریعت محمدی باشی اصلاً نمیتونی کانادا رو تحمل کنی؟ یکی از دوستانم تو آلمان زندگی میکنه؛ اون هم داره برمیگرده ایران.
- چرا اینقدر هزینه میکنن برای مهاجرا؟ خیلی برای من عجیبه اینها که اینقدر بیرحمن، اینقدر به مردم ما فشار میارن حتی داروی بیمارای صعبالعلاج رو تحریم میکنن، چرا برای مهاجرا سرمایهگذاری می کنن؟
- هزینه میکنن اما در عوض باید خودت رو بفروشی.
- بفروشی؟ یعنی چی؟
- اونطور که اونا میخوان باید زندگی کنی. مثلاً تو کتاب درسی بچهها رسماً همجنسگرایی رو آموزش میدن. اگر بچهت بزرگ شد خواست به سمت همجنسگرایی بره حق نداری مخالفت کنی.
- چطور حق نداری؟ اگه جلوش رو بگیری چی میشه؟
- کافیه پسر یا دختری با پلیس تماس بگیره و از والدینش شکایت کنه؛ طوری با والدین برخورد میکنن که انگار قتل مرتکب شده. یعنی قانون شدیداً برخورد میکنه.
- خوشحالم که شما رو اینجا میبینم. خیلی دوست داشتم سوالاتم رو یکی جواب بده. راستی یکی از اقوام ما دو سه سال پیش رفت آلمان.
- خب!
- با برادرم تو تلگرام در ارتباط بود، الان برادرم باهاش قطع رابطه کرده...
- چرا؟
- میگفت به امام زمان (ع) نعوذ بالله توهین کرده.
- اینا باید این طور باشن. احتمالاً از کشور دیگهای رفته آلمان. راه نمیدادن اونجا. شرط گذاشتن که باید از مسلمونیت دست بکشی، اون هم قبول کرده.
- البته ایران هم بود وضع درستی نداشت. به شوهرش پایبند نبود؛ البته شوهر قبلیش.
- همون آلمان براش خوبه! تو آلمان زنهایی هستند که به خاطر فقط یک وعده غذا تو ویترینن تا یکی بیاد ببرشون.
- شنیده بودم این طرف که رفت آلمان مسیحی شده، گفتم شاید جدی نباشه. الان فهمیدم که واقعاً مسیحی شده. تو تلگرام عکسهای ناجوری از خودش میذاره.
- چجور عکسی؟
- خیلی بدپوشش، در واقع کم پوشش.
- همینه داداش. کشورهای اروپایی بیخودی برات هزینه نمیکنن باید از درون تهی بشی تا به شکلی که خودشون میخوان پرت کنن. قوانین عجیب و غریبی دارن که اصلاً برای ما قابل تحمل نیست.
- مثل چی؟
- اگر خانمی با پلیس تماس بگیره بگه شوهرم اذیتم میکنه پلیس سریع اقدام میکنه، شوهرش را به فاصله مثلاً پونصد کیلومتر تبعید میکنه و میگه حق نداری نزدیکش بشی. قانون رعایت میشه اما به این شکل. برای اینه که داشتم اونجا خفه میشدم. خدا رو شکر رها شدم.
- اما همه مثل شما این قدر حساس نیستن. بعضیها انگار اصلاً رگ غیرت ندارن. این همه ستم آلمانیها رو چطور نادیده میگیرن خیلی عجیبه!
- من که اهل افغانستان هستم نسبت به جانبازان شیمیایی حساسم و خیلی از آلمان نفرت دارم تعجب میکنم بعضی ایرانیها اصلاً انگار ایرانی نیستن.
- وطندوستی به حرف نیست. بعضی از همینها که شما میگین میدونن که فرانسه خون آلوده به ایران صادر کرده باز تو این شلوغیها به فرانسویها گوش میدن. آیندگان که تاریخ رو بخونن از رفتار این تیپ آدما تعجب میکنن.
- شما معلومه خیلی به غرب بدبین هستید.
- بله. اگر ببینم شخصی خوشبینه به غربیها، به اون شخص هم بدبین میشم و میگم کجای کارش ایراد داره که روحش این حساسیت رو نداره. همین آقا کریم که الان تو مغازهش هستیم تعریف میکنه میگه نزدیک اینجا یه آزمایشگاه هست که کاراش رو ما انجام میدیم. رئیس آزمایشگاه اومده بوده اینجا میگفته اکثر بدنسازایی که میان پیش ما برای آزمایش، مشکل دارن.
- مشکل چی؟ اخلاقی؟
- نه، بچهدار نمیشن.
- به خاطر دارو؟
- بله به خاطر این داروها و مکملهایی که از غرب میاد. به دروغ ادعا می کنن که اگر زیر نظر متخصص استفاده کنی ضرر نداره در حالی که دروغ میگن. به خاطر سود خودشون خلاف واقع میگن.
- به نظر شما چرا بعضی از مردم زودباورن؛ چه مسائل سیاسی باشه چه غیر اون؟
- غرب افکار انحرافی خودش رو با کار رسانهای قوی به ذهن مردم تزریق میکنه.
- چرا مذهبیها کمتر اتفاق میافته که فریب بخورن؟
- حب الدنیا رأس کل خطیئه. همه خطاها از علاقه به دنیا نشئت میگیره.
این داستان ادامه دارد…