به گزارش پایگاه خبری خبر آنی، سید علی متولی امامی در یادداشتی نوشت؛ مسئله حقوق زن، امروزه به یکی از چالشهای اساسی کشورهای غیر غربی تبدیل شده است. جریانهای فمینیستی با حمایت نهادهای بینالمللی به گفتمان سازی و تشکیل جبههای از بدنه اجتماعی در کشورها برای پیگیری مطالباتشان میپردازند و هم چنین در عرصه مذاکرات و مطالبات سیاسی نیز مسئله برابری زن و مرد را در دستور قرار دادهاند.
در این میان مسئله مبارزه علیه ظلم به زنان با مطالبات فمینیستی خلط شده است. چه اینکه این دو به طور ماهوی امری متفاوتاند. اما گفتمان سازی گسترده فمینیستها در کشورهای مختلف، بدنهای از فعالان فرهنگی و سیاسی را به خود مشغول داشته و مباحث گستردهای را در باب تکالیف جنسیتی و پرسش از نسبت آن با حقیقت مطرح کرده است.
طی سالهای متمادی طرح این مسئله در میان فعالان سیاسی و اجتماعی، مباحث نظری آن چندان عمق نیافته و ناشی از همین طرح سطحی شعارها و مدعاها و فقدان تأملات نظری بنیادین، مسئله صرفاً به صورت یک گزاره تبلیغاتی توسط رسانهها و …در حال گسترش است.
به نظر میرسد که لازم است با طرح مبانی نظری و تأملات بنیادین در ماهیت مطالبات فمینیستی، فضای علمی و آکادمیک را فارغ از شعارهای سیاسی به کانون اصلی اختلاف نگرشها در لایه فلسفی مسئله متوجه ساخت. بدیهی است که بر اساس یک مبنای فلسفی، امری ظلم و بر اساس مبنایی دیگر عین عدالت دانسته میشود.
پس لازم است تا با ارجاع مسئله تکالیف جنسیتی به ساحت مباحث فلسفی آن از جمله: حق و تکلیف و مبانی تکالیف جنسیتی بی تردید به واسطه تعریفی که هر فرهنگ و اجتماع از انسان و جهان دارد، تعریف میشود. بنا بر این ما با تکثر تعاریف از نقشها یا تکالیف جنسیتی روبرو هستیم. به نظر میرسد در طول چند قرن اخیر دو جریان کلی و اساسی را در تعریف نقشها و تکالیف جنسیتی میتوان بازنمایی کرد.
قرائت غرب مدرن از نقشهای جنسیتی (با اغماض از جریانهای فرعی) که اکنون قرائت رایج و مسلط است، مبتنی بر تساوی جنسیتی است. با همه اختلاف نظرها در جریانهای مختلف نظریههای فمینیستی، در واقع طرح مسئله اساسی ایشان مبتنی بر اصل «برابری جنسی» در برابر «نابرابری جنسی» بود. نظریههای نابرابری و منابع آن، بازنگری در اختلاف تکالیف جنسیتی را پیش کشیم.
جنسی بر این نکته تأکید میورزند که زنان و مردان در موقعیتهای نابرابر قرار دارند و این نابرابری از سازمان جامعه سرچشمه میگیرد و نه تفاوتی زیست شناختی یا شخصیتی. نظریه «ستمگری جنسی» نیز تداوم و تکامل نظریهی نابرابری است. نظریه ستمگری موقعیت زنان را پیامد رابطه قدرت مستقیم و آشکار میان زن و مرد میداند که طی آن زنان مورد سو استفاده، تحت نظارت، انقیاد و ستم مردان قرار میگیرند. این الگوی عجین شده با تمام ساختارهای اجتماعی؛ «پدرسالاری» خوانده میشود.
پدرسالاری نوعی پیامد غیر عمد و ثانوی برخی عوامل دیگر مانند عوامل زیست شناختی، اجتماعی شدن یا نقشهای جنسیتی و یا طبقه اجتماعی نیست، بلکه بیشتر یک ساختار قدرت است که با یک نیت عمومی و قوی ابقاء میشود. در واقع از این منظر «جنسیت دست پرورده اجتماع است. نقشهایی که مرد و زن در جامعه ایفا میکنند محصول جبری طبیعت آنها نیست» و «این که یک زن نمیتواند نجاری کند یا یک مرد هرگز نمیتواند از فرزند خویش خوب مراقبت کند، یک نمونه از کلیشههایی است که پی در پی تکثیر میشود و بر تبعیض جنسیتی مهر تأیید می زند».
در تحلیل اینکه این نابرابری و ستمگری از کجا نشأت میگیرد نظریههای متفاوتی شکل گرفته و هر یک مسئله را متوجه چیزی مثل خانواده یا دیگر ساختارها و نهادهای اجتماعی و اقتصادی دانستهاند. تفکیک «جنس» از «جنسیت» که در ادبیات جامعه شناختی و فمینیستی رایج است ناظر به همین مبناست. «در حالی که جنس (sex) به تفاوتهای فیزیکی بدن اشاره میکند، جنسیت (gender) به تفاوتهای روان شناختی، اجتماعی و فرهنگی بین زنان و مردان مربوط میشود.مبتنی بر رویکرد فمینیستها، تمایز نظری میان جنس و جنسیت تمایزی اساسی است زیرا بسیاری از تفاوتهای میان زنان و مردان دارای منشأ زیست شناختی نیستند.»
درست است که جنسیت و تأثیر فرهنگ در رفتارهای جنسیتی را نمیتوان از نظر دور داشت، اما مناقشهای که در این تقسیم بندی و تعریف وجود دارد آن است که مبنای نظری این تقسیم بندی، ارجاع کلیه رفتارهای جنسیتی به فرهنگ و عدم توجه به نقش مؤثر طبیعت در شکل دهی به رفتارهای جنسیتی است.
طرح پرسش اینجاست که آیا به واقع آنچه فمینیستها از آن به نابرابری و ستمگری تعبیر میکنند، محصول شرایط فرهنگی جامعه است؟ در واقع آنچه که ماهیت بخش نگاههای فمینیستی محسوب میشود، توجه به سوژه زنانه است. ظهور سوبژکتیویسم در نوع زنانه موجب پدیداری فمینیسم شده و به همین دلیل تنها در دوره مدرن توجه به حقوق انسان به طور عام، و توجه به حقوق زنان به طور خاص مطرح شده است.
پیش از این، زنان تحت انقیاد لب به اعتراض نمیگشودند و یا در یک جریان اجتماعی گسترده خواستار مطالبات ویژهای برای خود نمیشدند. این مسئله به طور مستقیم ناشی از وضعیت سوبژکتیویسم است. سوبژکتیویسم به عنوان مشخصه تاریخ جدید غرب؛ وضعیتی است که نفسانیت انسانی اصالت پیدا میکند و آدمی خود را دایر مدار عالم میبیند. بر اساس چنین مبنایی نگرشی است که حق محوری اصالت یافته و گسترش مییابد و مبنا و فلسفه حقوق مبتنی بر تأمین خواست نفسانی انسان صورت بندی میشود. سوژه زنانه به دنبال حقوق خویش است و از این رهگذر مسئله مطالبات حقوق زنان شکل میگیرد.