به گزارش گروه سیاسی پایگاه خبری خبرآنی، محمدحسین نظری، روزنامه نگار در یادداشتی به مناسبت عاشورای حسینی نوشته است: در منابع تاریخی آمده است وقتی امام حسین علیه السلام قصد خروج از مدینه کرد، محمد حنفیه نزد ایشان رفت و از امام درخواست کرد که به سوی مکه حرکت کنند.
آنگاه حضرت قلم و کاغذ خواستند و در ضمن وصیتی نوشتند که من نه به قصد فساد و ستم، بل برای اصلاح امت جدم «قیام» کردم. (الفتوح این اعثم کوفی) وقتی امام علیه السلام در مکه مقیم شدند، کوفیان نامه ها نوشتند و ایشان را به کوفه دعوت کردند، چنانکه سید بن طاووس علیه الرحمه نقل می کند«جمع نامه ها که در چند نوبت آمده بود، به دوازده هزار رسید.»
در میان نویسندگان نامه، نام کسانی از شیعیان بود که برخی از صحابه حضرت رسول صلی الله علیه وآله و برخی دیگر از تابعین و به طور کلی جمعی از سرشناس ترین زعما و علمای شیعه بودند که هر کدام سوابق بسیار در همراهی با رسول الله و امیرالمومنین و حضرت حسن علیهم السلام داشتند. مقبولیت اجتماعی برخی از آنها چنان بود که کوفیان در نامه هاشان مینوشتند «الی الحسین بن علی امیرالمومنین، من الفلان و فلان و فلان و شیعه من المومنین»؛ یعنی نامه ها به نام اینها اعتبار می یافت.
وقتی حضرت به دعوت اینها به سوی کوفه حرکت کرد، همین علما و زعما و شیعیان نامی به بهانه های مختلف از همراهی حضرت سر باز زدند و ایشان را به مسلخ کربلا کشاندند. در برخی منابع آمده است که برخی از اینها درباره حرکت حضرت سیدالشهدا به شک و تردید افتادند و بهانه گرفتند و همراهی با ایشان را مصلحت ندانستند و در برابر رای امام در باب قیام علیه طاغوت زمانه، خود را صاحب رای دانستند. یعنی یک عده مسلمان شیعه که برخی از آنها سوابق طولانی مجاهدت نیز داشتند، یک حرکت دینی به رهبری امام معصوم را با ندانم کاری و سهل انگاری و زمان ناشناسی و امام ناشناسی وانهادند و تاریخ شهادت می دهد که سرانجام این غفلت دسته جمعی چه شد.
غرض راقم سطور از طرح این مطالب صرفا تکرار روایت ها درباره مصائب امام حسین علیه السلام در کربلا نیست، بلکه تذکر نکاتی در باب امروز را در نظر دارد. اگر چه تحریف و مصادره به مطلوب عاشورا مطلب تازهای نیست، اما طی چند سال اخیر مطالبی که در این باب مطرح می شود حتی صورت شبه علمی سابق را از دست داده و علم تحریف به دست کسانی افتاده که در بهترین حال کنشگران حزبی و سیاسی اند.
انگیزه اینها از طرح حوادث عاشورا کسب اعتبار فردی و جمعی است و با سوء استفاده از عواطف دینی جامعه ایران می کوشند خود را از خبط و خطاهایشان تبرئه کنند و به این منظور هیچ ابائی هم ندارند که از آبرو و اعتبار انقلاب اسلامی هزینه کنند. این جماعت که عموما منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی هستند، با تمسک به استعاره و مجاز و تشبیه موقعیتهایی طراحی میکنند که از دل آن اینهمانی نیروهای دخیل در حوادث کربلا با نیروی های امروز آنطور پیدا شود که خود میخواهند.
یکی میگوید در کربلا به امام حسین انگ فتنه گری زدند، دیگری میگوید یزید برای جان و آبروی مردم ارزش قائل نبود، سومی درباره نامه حضرت سجاد به زهری قاضی حرف می زند، چهارمی درسگفتار درباره حکومت امویان برپا میکند و قس علی هذا. در همه این صحنهها نیز جبهه حق خودشانند و جبهه باطل انقلاب اسلامی و حقد و کینه را به آنجا رساندهاند که حاکمیت دینی را با حکومت آل ابوسفیان لعنه الله علیهم مقایسه میکنند، اما دریغ از استدلال و قرائن و حتی نشان دادن وجوه شباهت در قیاس هایی که طرح می کنند.
عقل سلیم که قاعدتا تابع قلب سلیم است، با یک نظر اجمالی به حوادثی که بر حضرت اباعبدالله علیه السلام گذشت، به خوبی در می یابد که هر کدام از نیروهای دخیل در حوادث امروز کدام جبهه آن روز را نمایندگی میکنند.
اگر قیام اباعبدالله-بر خلاف ادعای برخی، تقریبا قاطبه منابع درباره «قیام» حضرت صراحت دارند-یک حرکت دینی به رهبری امام معصوم علیه طاغوت زمان بود، در صحنه امروز جهان کدام نیرو از انقلاب اسلامی به این قیام شبیه تر است؟ و کدام نیروها به دعوت کنندگان ندانم کار و بهانه جو و سست اراده و مردد امام که سیدالشهدا را با قیامش تنها گذاشتند؟ یک نظام دینی که ماهیتش سراسر اعتراض به انحراف و ظلم و شرارت و زورگویی در جهان است برپاشده و عدهای که بعضا سوابق جهاد هم دارند حالا دچار تردید و در اهدافشان سست شدهاند و قیام را به هیچ و پوچ متهم میکنند.
به نظر می رسد اگر بناست مختصات نیروهای سال 61 هجری را در امروز جهان پیدا کنیم، بهتر است دنبال احنف بن قیس ها و سلیمان صرد ها و رفاعه بن شداد ها و مسیب بن نجبهها و حتی عبدالله بن عمرها و شبث بن ربعیها باشیم، چه تکلیف جبهه امام حسین و روز عاشورا کاملا روشن است و شواهد آن نیز در دسترس و قابل گفتگو.
اینکه عیب و اشکالهایی در کار است و خطاهایی از جانب کارگزاران صورت می گیرد و کاستیهایی هست که مردم را می آزارد، کی می تواند مجوزی باشد برای تخریب و تخطئه یک حاکمیت دینی که مبانی اش مورد تایید آموزههای دین و علمای سابق و لاحق است؟ قرائن تاریخی هست که نشان میدهد در زمان حکومت امیرالمومنین هم اشتباه کارگزاران و احیانا کم کاری و غرض و مرض آنها در کار بود و بعضا فرمانداران امام سوء سوابقی هم داشتند که البته اقدامات امام در این رابطه مقتضی تفصیل منطق حکمرانی حضرت است که گفتگو در باب آن فرصتی دیگر میطلبد. اما اصل چنین حوادثی اقتضای حکمرانی است که البته حاکمیت هم موظف به برخورد با خطاها و رفع کاستیها و استیفای حقوق شهروندی است.
راقم سطور بر آن است که اتفاقا مورد بهتر برای این دست قیاسها حکومت امیرالمونین است. ابن ابی الحدید نقل میکند که وقتی خلیفه اول عمر را به عنوان خلیفه بعد از خود انتخاب کرد، طلحه بر او معترض شد و بانگ زد که «تو مرد خشن و سختگیری را بر ما حکومت دادی.»
هم او در جاى دیگر نقل می کند که بعداً «طلحه» و «زبیر» در صف ستایش کنندگان عمر قرار گرفتند چرا که پیشگامان مهاجر و انصار را بر دیگران برترى بخشیده [و سهم بیشترى از بیت المال براى آنها قائل شده بود.] همین طلحه و زبیر در زمان عثمان بیشترین مساهمت را در تحریک جامعه علیه او داشتند و وقتی علی علیه السلام حکومت را بدست گرفت و با خطاهای ایشان برخورد کرد و پست و مقامی به آنها نداد و مقرری شان را برابر با عموم مردم در نظر گرفت، داعیه دار خونخواهی از خلیفه سوم شدند و همین یا لثارات العثمان بود که مبنای فتنه جمل و سپس حکومت امویان شد.
غرض آنکه حاکمیت دینی امیرالمومنین و انتصابات ایشان وقتی به مذاق عدهای خوش نیامد، به هر بهانهای پیراهن عثمان بر میافراشتند و حاکمیت دینی را به مشروع نبودن مبانی آن و ظلم و خشونت و ناعدالتی و ... متهم میکردند. از این جهت به نظر میرسد دوره حکومت علوی مورد بهتری برای مقایسه با وضع امروز است، چه ظاهرا نحوه مواجهه برخی افراد با انقلاب اسلامی و حاکمیت دینی را موقعیت و مقام و میزان مقرری شان تعیین میکند.
انتهای پیام/