به گزارش گروه سیاسی پایگاه خبری خبرآنی، جعفر علیان نژاد دانش آموخته علوم سیاسی در یادداشتی بمناسبت سالگرد دوم خرداد به بررسی سخنان اصلاحطلبان درباره زوال این جریان پرداخت و نوشت: "اعتدال، هر چند یک گفتمان بدلی بود، اما نشانه بارز کاهش سرمایه اجتماعی، هویتی و حاکمیتی جریان اصلاحات بود. جریانی که مجبور به تداوم زیست در تعلیق و عبورناپذیری شد."
بخش اول این یادداشت به شرح زیر است:
هیچ چیز برای یک کنشگر سیاسی، رنج آورتر از نرسیدن به زمان حال نیست. ماندن در زیستی ماقبل تاریخ اکنون، شرایط زمان حال را تحملناپذیر میکند. این گفته محمدرضا تاجیک که «کنشگر اصلاح طلب، کماکان زیستی ماقبل تاریخ اکنون و ماقبل اندیشه فلسفی دارد» گویاترین توصیف از وضعیت حال حاضر جریانی است که دچار عقب ماندگی تاریخی شده است. چنین تعبیری از وضعیت جریان اصلاحطلبی امروز، از زبان یکی از موثرترین تئوریسینهای این جریان، نه یک اعتراف صرف، بلکه یک واقعیت خودنماینده است که نیاز به بازنمایی ندارد. «جریان اصلاح طلبی امروز، ناخوش است. وضعیت مزاجی و دماغی و جسمی و روحی و روانیاش چندان مساعد نیست. روح حاکم بر روز و روزگار این جریان، روح سرگشتگی، تناقض، معضل بی جواب، فقدان راه، عبورناپذیری، معما و دشواری در گزینش است.»
این شرح حال تا حدود زیادی همان بازگویی جمله معروف حجاریان - در دولت دوم خاتمی- است، که گفته بود: «اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات.» البته از آن تاریخ تاکنون موجودی سرزنده به نام اصلاحات دیده نشده است. هر تلاشی در بهترین حالت تقلایی بیرمق، بدلی، اجارهای و نیابتی بوده است. هر شوکی بر این بدن نیمه جان، تنها علائم حیاتی را تداوم بخشیده است. این بدن و کالبد هنوز راست قامت نشده است. نتوانسته بنشینید و روی پای خود بایستد. حجاریان خود اعتراف می کند «اکنون روایتهای انحلالطلبانه و معتقد به خروج از حاکمیت، خواهان اصلاح قانون انتخابات، تغییر قانون اساسی و برگزاری رفراندوم مرده است. همانطور که گونههای اصلاحطلبی معطوف به تغییر کارگزاران جزء یا اصلاحاتی که به دنبال نافرمانی مدنی و انقلاب رنگی است، نتیجه نداده است.»
حجاریان نتیجه میگیرد هم اکنون با پایان یافتن دولت مستعجل (پایان دولت دوم خاتمی) اصلاحات و یگانگی مجدد حاکمیت در وضعیت تعلیق به سر میبرد.
عباس عبدی دیگر کنشگر فعال تئوریک جریان اصلاحات نیز 3 سال پایانی دولت خاتمی را دوره سقوط و وادادگی این جریان می داند. واقعیتی که مجددا در شهریور 91 مورد تاکید قرار می دهد و میگوید: «گفتمان اصلاحات تضعیف شده است.» وی با تحلیلی مشابه حجاریان ریشه این تضعیف و به حاشیه رفتن گفتمان اصلاحات را در ناکارآمدی این جریان در منتفی شدن مسائلی میداند که مدعی حل آن بود، «یعنی همان راهبردهایی که هسته اولیه بسیجگر اصلاحات آنها برگزیده بود و به اعتقاد عباس عبدی آمده بود که شکاف دولت-ملت را برای همیشه در ایران به عنوان شکاف مسلط از میان برداد و اجازه دهد شکاف های دیگر فعال و اصیل شود.»
علیرضا علویتبار، سیاست پژوه و دیگر کنشگر نظری مهم جریان اصلاحات، نیز در سخنرانی مجمع ایثارگران به این واقعیت نمایان اشاره میکند: «شاید اصلاحاتی که تاکنون داشتیم به بن بست رسیده است، ولی اصلاحات دیگری میتواند با روشها، ترکیب و نیروهای حامل دیگری شروع شود. بیاییم این فرض را بپذیریم که ما به جای تغییر سیاسی، دنبال تغییر سیاست رویم و به جای تغییر در نظام سیاسی و نظام تصمیم گیری و اصلاح آنها، به سراغ تغییر خط مشی ها رویم.»
این وضعیت معلق، معماگونه، متناقض، سرگشته، بنبست و عبورناپذیر که به زبان حجاریان، عبدی، علویتبار و تاجیک آمده است، توصیف موقعیت کنونی جریان اصلاحات است که ترسیم راه و گزینش مسیر را دشوار می کند. انتخابها را محدود ساخته و امید به زنده شدن مجدد این جریان را کم می کند. حجاریان و تاجیک از ایدئولوژی اصلاحات دست شسته اند. انتخاب حجاریان پیدا کردن استراتژی «زنده ماندن» است، چاره جویی تاجیک نیز نواصلاح گرایی. علوی تبار از خیر اصلاحات سیاسی گذشته و از اصلاحات سیاستی سخن می گوید. عباس عبدی نیز از بازنگری کلی در جریان اصلاحات گفته است: هر گونه موضعگیری به نام این جبهه تحت راهبرد، تشکیلات و افراد قبلی بیمعنا و تهی از پیام سیاسی سازنده است، مگر اینکه یک بازنگری اساسی در سه وجه مزبور صورت گیرد و به روشنی اعلام شود که اشتباهات در کجا بوده است.
پرده دوم| چه بر سر اصلاحات خاتمی آمد؟
از پایان دولت خاتمی تا کنون، چه بر سر اصلاحات آمده است؟ برای پاسخ به این سوال میتوان این دوره حدودا 18 ساله را به سه مقطع کلی تقسیم بندی کرد. مقطع اول از سال 84 تا 92 یعنی از پایان دولت خاتمی تا ظهور دولت روحانی و مقطع دوم از سال 1392 تا آبان 1396 و مقطع سوم از آبان 1396 تاکنون.
اگر با سعید حجاریان هم کلام شویم که وضعیت اصلاحات پس از دولت خاتمی را در تعلیق میبیند، چشم انداز زنده ماندن را به ناگزیر بهره گیری از روزنههایی میداند که برای ورود اصلاح طلبان به ارکان حکومت گشوده خواهد شد و در این مسیر به اصلاحطلبان توصیه میکند با رصد کردن محیط پبرامونی و تعامل با جنبشهای اجتماعی، گسترش پایگاههای اجتماعی و تودهای و توانمندسازی تشکیلاتی مترصد فرصت باشند.
این توصیه حجاریان که خود نشانهای بارز از انحطاط اندیشگی وی است در حالی بیان شده بود که پیشتر در سال 1379 و 1380 با دو کتاب «جمهوریت؛ افسون زدایی از قدرت» و «از شاهد قدسی تا شاهد بازاری» به دنبال تئوریزه کردن اندیشه نومشروطهخواهی بود. وی در کتاب اول نوشته بود: «اگر بپذیریم که اسلام دین عدالت است و اگر بپذیریم که عدالت عبارت است از اعطای حق هر صاحب حقی، آنگاه اگر ملتی رشید و صاحب حق تعیین سرنوشت نتواند از طرق قانونی این حقوق را احقاق کند، آن قانون اسلامی نخواهد بود. به عبارت دیگر، نظام سیاسی ایران بعد از انقلاب اگر جمهوری نباشد، اسلامی هم نخواهد بود.» خطی که در کتاب دوم علنیتر به آن پرداخت:«در نظریه ولایت فقیه، فقه و دستگاه دینی و دولت گره خورده و در نتیجه ظرفیت دستگاه دینی و فقهی افزایش یافته و گذاری از فقه بهسمت قانون رخ میدهد. استقرار ولایت فقیه در قانون اساسی ایران کمک بسیاری به عرفی شدن شرع بهخصوص در جدل شورای نگهبان و مجلس شورا و سپس غلبه عنصر عقلی مصلحت بر عنصر قدسی شریعت کرد، اما تفکیک دو نهاد پارلمان و شورای نگهبان همچنان مانع از استقرار طبیعی شریعت در قانون شد.»
محمد جواد روح به خوبی حکایت این انحطاط را بازگو میکند:«تدوین و ارائه لوایح دوگانه «اختیارات ریاستجمهوری» و «اصلاح قانون انتخابات» در سال 82 از سوی خاتمی، آخرین نماد و نشانه از رویکرد مشروطهخواهی او بود که وتوی آنها از سوی شورای نگهبان و فقدان واکنش مناسب خاتمی و مجموعه اصلاحطلبان، مرگ رسمی اصلاحات دوم خردادی را رقم زد. موضوعی که سعید حجاریان، نظریهپرداز مشروطهخواهان این نسل، نیز در سال 83 رسماً با عبارت «اصلاحات مُرد» آن را اعلام کرد.
عبارت «اصلاحات مرد» از سوی حجاریان البته با پارهتکمیلی «زندهباد اصلاحات» ادامه مییافت. عبارتی که به بازتولید جریان اصلاحی مشروطهخواه در قالبی سازمانیافتهتر و تحت رهبری جدید و عملگراتر اشاره داشت.»
همین عملگرایی که اشاره به استراتژی زنده ماندن حجاریان داشت، زمینه پیدایش گروه جدیدی از روشنفکران شد که گرایش محافظه کارانه داشتند. علی میرسپاسی استاد جامعه شناسی و مطالعات خاورمیانه در دپارتمان گالاتین و رئیس مرکز مطالعات ایرانشناسی دانشگاه نیویورک نحوه ظهور این گروه را چنین بازگو میکند:«معتقدم از اواسط دهه 80 ـ و به خصوص در اواخر آنـ شاهد ظهور یک جریان محافظهکار در میان روشنفکران ایرانی هستیم. بخشی از این روشنفکران از سنت روشنفکری دینی و برخی دیگر از سنت چپ و اصطلاحا سکولار بیرون آمدهاند. اجرای سیاستهای اقتصادی در دهههای گذشته یکی از عوامل پیدایش روشنفکران محافظهکار است. باید توجه داشت که عمدهی سیاستهای اقتصادی دولت آقای هاشمی ـ سیاستهایی که کمابیش در دولت آقای خاتمی هم تداوم پیدا کردـ از توصیههای بانک جهانی پیروی میکرد. توصیههایی که رنگ سیاستهای محافظهکارانه بر خود داشتند.»
میرسپاسی به طور مشخص از نشریه شهروند امروز نام میبرد که این قشر از روشنفکران در آن قلم می زدند:«به طور مثال میتوانم به هفتهنامه شهروندامروز اشاره کنم که به نظر من ایدههای محافظهکارانه را مطرح میکرد. این رویکرد هم از جهت طرح نگاههای اقتصادی و هم از منظر انتقادهایی که به روشنفکری چپ ـ اعم از دینیی یا سکولارـ وارد میکرد، قابل تشخیص است. کسی مانند فونهایک که بسیار مورد علاقه این مجله بود، در آمریکا به عنوان یکی از پدران فکریی محافظهکاری شناخته میشود.»
یوسف اباذری نیز این تغییر پارادایم را چنین روایت می کند:«ما اخیرا با خواندن مجله مهرنامه و نشریات مشابه آن، متوجه شدیم تغییر پارادایمی در این حوزه روی داده است. روشنفکران دینی و لیبرالهای چپ از میدان خارج شدهاند و هژمونی فکری دست پارادایمی افتاده است که بیپرده سخن از این میگوید که تفکر لیبرالی، دستراستی و متکی به بازار یگانه بازی شهر است. روشنفکران به قول خودشان اقتصاددان، مثل اغلب جریانهای روشنفکری دنباله نهضتی جهانی هستند. هایک متفکر مورد علاقه آنها تا قبل از روی کارآمدن راست افراطی در انگلستان و آمریکا – البته این روشنفکران واژگان چپ و راست را قبول ندارند- فردی منزوی بود.» وی معتقد است فهم رایج روشنفکران محافظه کار از فون هایک را دکتر موسی غنی نژاد با برخورد گزینشی به اندیشه های هایک شکل داده است و هایک پژویانی نظیر عزتالله فولادوند، دکتر طبیبیان، دکتر مسعود نیلی، و احتمالا دکتر پژویان در آثار خود به تبلیغ ایده بنیادی هایک و فلسفه اجتماعی او تا حد توانشان پرداختهاند.»
بنابراین روشنفکری محافظه کار از معبر رد و طرد روشنفکران چپ، تببین می شد. روشنفکر محافظه کار دنباله رو مد دوران و درس گرفته از تجارب سیاسی دولت های قبلی، تنها در صورتی ادامه حیات پیدا میکرد که افق فکری خود را برمبنای قرائتی جدید و متفاوت ترسیم کند. روشنفکر محافظهکار برای این کار تاریخ فکری سیاسی پس از انقلاب را از منظر جدیدی تحلیل کرد. آنها از منظر لیبرالیستی، سنت حاکم بر ماجرای فکری سیاسی پس از انقلاب اسلامی را، نوعی سوسیالیسم اسلامی تلقی کردند که با شعار تحقق عدالت اقتصادی و اجتماعی، دخالت دولت در اقتصاد، جامعه، فرهنگ و دانشگاه را توجیه کرد و عملا خواسته یا ناخواسته مشدّد عنصر اقتدار و توتالیتاریسم حکومتی شدند.
محمد قوچانی در این زمینه میگوید:«سوسیالیسم اسلامی پس از انقلاب ایران در سال 1357 به گفتمان اصلی حاکمیت تبدیل شد و در برابر انسانگرایی و فردگرایی فقه سنتی قرار گرفت. روشنفکران چپ تئوریهای لازم برای منکوب ساختن فقه سنتی را در اختیار دولتمردان وقت در دهه 60 قرار دادند و آنان را به سوسیالیسم مجهز کردند. دولت به نهاد مقتدر و غالب بر همه نهادهای مدنی تبدیل شد و قدرت برنامهریزی برای تعیین جزئیات زندگی فردی و مدنی شهروندان را پیدا کرد. دخالت اقتصادی دولت به دخالتهای فرهنگی و سیاسی منتهی شد و پسر خوب ملت در مقام پدر ملت قرار گرفت، چون سرپرستی خانواده به او سپرده شده بود.»
با این توضیحات معلوم شد جریان اصلاحات از اندیشه مشروطه خواهی با خوانش سعید حجاریان به نوعی پراگماتیسم با خوانش روشنفکران محافظه کار، عدول کرده است. این بسته بندی جدید که نشان از جاه و جای یافتن جریانات تکنوکرات میداد؛ خواسته یا ناخواسته موجب شکلگیری گفتمان لیبرال و قدر و قوت یافتن جریانی به نام اعتدال شد.
محمدقوچانی در شماره 40 نشریه مهرنامه طی یادداشتی طولانی این تغییر ریل را علنا بیان می کند. قوچانی در این یادداشت معتقد است اندیشه های سیاسی فون هایک که بر مبنای نظریه نومحافظهکاری لیبرال طرح شده میتواند الگوی مناسبی برای اصلاح روندهای فعلی سیاست ورزی در ایران باشد. وی تاکید می کند در منظومه فکری فون هایک، پاسداشت نهاد دین تحت عنوان کلی قداست سنت وجود دارد. وی در این یادداشت و آن مصاحبه میخواهد بگوید نقطه کلیدی اندیشههای هایک مرجعیت قانونی است که بر اساس اصول موضوعه جان لاک یعنی ارزش ذاتی مالکیت، آزادی و صلح نگاشته شده است.
عباس عبدی نیز به سیاق دیگر اصلاح طلبان در بهمن 1387 دست به توجیه شرایط جدید جریان اصلاحات میزند و میگوید: «اصلاحات علیالاصول در هر شرایطی فاقد محتواست، زیرا اصلاحات مظروف نیست، اصلاحات ظرف و یک شیوه و روش است. هنگامی اصلاحات تبدیل به شعار می شود که به وجود اشکالات ساختاری و مهم در جامعه و حکومت اذعان شود. بنابراین، راه برون رفت اصلاحطلبانه از آن هم نمیتواند وابسته به مضمونهای فرهنگی و اعتقادی منطقهای و محلی باشد. اصلاح طلب، اصلاح طلب است، اسلامی بودن با سوسیالیست بودن یا لیبرال بودن یا هر چیز دیگر وجه ممیز اصلاح طلبی او نیست. اصلاحطلبی ظرفی است که هر کدام از این دیدگاهها میتواند در آن ریخته شود و طبعا شیوه های آنان را مشترک می کند.»
فارغ از حوادث سال 1388 که تحلیل تفصیلی آن در راستای افول جریان اصلاحات، مجالی دیگر میطلبد، ذکر این نکته خالی از لطف نیست که خیابانی و خشن شدن تغییرخواهی، نشانه زوال روشی و منشی است و این موضوعی است که اکنون بالاتفاق همه عناصر فعال و تئوریک اصلاحات روی آن توافق دارند؛ و اینکه اصلاحات خشونت پرهیز بارها در کلام و نوشتار حجاریان، علوی تبار، عبدی و تاجیک آمده، خشونت های سال 1388 هیچ توجیهی به جز میل به تخریب ذات اصلاحات مسالمت جویانه و قانونی ندارد. با این حال، فعلا تحلیل این حادثه را وا میگذاریم و اندکی جلوتر میرویم.
میل به پراگماتیسم و محافظه کاری که نشانه عدول از خواست های مشروطه خواهانه جریان اصلاحات در سراسر دهه 80 است، زمینه فکری تمهید گفتمان بدلی اعتدال را فراهم آورد. نشریه مهرنامه درست در دیماه 1389 با همین دست فرمان شماره اول خود را در ادامه سنت فکری نشریه شهروندامروز، منتشر کرد. از قضا همزمان حامی مالی این نشریه و دیگر نشریاتی مانند صدا، تجربه و هم میهن(که در سال 87 توقیف شد) نیز حزب تکنوکرات-پراگماتیست کارگزاران بود.
اعتدال، هر چند یک گفتمان بدلی بود، اما نشانه بارز کاهش سرمایه اجتماعی، هویتی و حاکمیتی جریان اصلاحات بود. جریانی که مجبور به تداوم زیست در تعلیق و عبورناپذیری شد.
ادامه دارد...
انتهای پیام /