گروه تاریخ انقلاب پایگاه خبری خبرآنی- 16 فوریه (27 بهمن) سالروز سه اتفاق مهم در جنوب لبنان است. 38 سال قبل وقتی شیخ راغب حرب از رهبران حزب الله لبنان از جلسهای به خانهاش در روستای "جبشیت" برمیگشت، به دست نیروهای ارتش اسرایل به شهادت رسید. شیخ راغب حرب به واسطه روحیات مردمی و نگاهش به مقاومت، یکی از روحانیون محبوب در میان شیعیان بود که برای حزبالله لبنان نیز جایگاه مهم و بالایی داشت.
وی که به شیخ الشهدای مقاومت لبنان شهرت یافت در سال 1372 قمری در روستای جبشیت بهدنیا آمد. راغب یک سال بعد از ازدواج پدر و مادرش به دنیا آمد و دوران کودکی را در زادگاهش گذراند. راغب از هفت سالگی وارد دبستان شد. مادرش زبان فرانسوی را زبان استعمار میدانست و این عقیده در وجود فرزندش نیز شکل گرفت. در روستای جبشیت تا مقطع دبستان وجود داشت. با این حال حضور نیروهای نظامی سوریه که در آن جا پایگاه نظامی داشتند، فضای سیاسی خاصی ایجاد کرده بود. مادر راغب فرزندش را در ده سالگی برای ادامه تحصیل به نبطیه فرستاد. او در 15 سالگی به تحصیل علوم دینی علاقمند شد.
راغب در سال 1969 میلادی عازم بیروت شد و به مدرسه «المعهد الشرعی الاسلامی» در شرق بیروت رفت که سید محمدحسین فضلالله تشکیل داده بود. علامه فضلالله پس از بازگشت از نجف، فعالیتهای علمی، فرهنگی و اجتماعی را در لبنان آغاز کرده بود که از جمله آنها تأسیس حوزه علوم دینی «المعهد الشرعی الاسلامی» بود. او رسائل، مکاسب و کفایه الاصول و خارج اصول و فقه را تدریس میکرد و بسیاری از شخصیتهای جنبش مقاومت اسلامی لبنان تربیت شده این مدرسه هستند. راغب حرب نیز از نخستین طلاب این مدرسه بود. تا اینکه به ادامه تحصیل در نجف اشرف شوق پیدا کرد.
راغب تحصیلات حوزوی را در نجف آموخت، سپس رهبری جریان مقاومت را در جنوب لبنان به دست گرفت و مردم را برای بیعت با امام خمینی تشویق کرد. خانه ابوراغب محل رفت و آمد افراد مذهبی از جمله محمدمهدی شمسالدین و سید محمدحسین فضلالله بود. شیخ راغب حرب در شامگاه پنجشنبه 16 فوریه سال 1984 میلادی در مسیر بازگشت به منزل پس از قرائت دعای کمیل در مسجد، بهدست نظامیان صهیونیست به شهادت رسید. به این ترتیب منطقه جنوب لبنان را به جنگ با دشمن اسرائیلی ترغیب کرد. شهادت شیخ راغب حرب نقطه تحولی در عملکرد مقاومت بود و اقدامات این جبهه را به صورت روز افزونی توسعه داد تا اینکه به آزادسازی جنوب لبنان و پیروزیهای پیدرپی پس از آن شهادت به یک سال فقط منجر شد.
شیخ راغب حرب
* همه را بکشید
8 سال بعد، در 16 فوریه 1992، وقتی سیدعباس موسوی دبیرکل حزب الله به همراه خانوادهاش برای شرکت در مراسم سالگرد شهادت شیخ راغب به جبشیت رفته بود، هدف موشک بالگردهای رژیم صهیونیستی قرار گفت و به همراه همسر، فرزند خردسال و یکی از محافظینش به شهادت رسید.
سیدعباس موسوی دومین دبیرکل حزبالله لبنان
آنطور که رونن برگمن نویسنده صهیونیست کتاب «برخیز و اول تو بکش» (تاریخ پنهان ترورهای اسرائیل) نوشته، هدف اول سران رژیم صهیونیستی ترور سیدعباس موسوی نبوده و آنها به دنبال ربایش وی و یا یکی از نزدیکانش بودند تا از این طریق حزبالله را برای به دست آوردن اطلاعاتی از مکان نگهداری "رون آراد" تحت فشار قرار دهند.
رونن برگمن نویسنده صهیونیست کتاب «برخیز و اول تو بکش» (تاریخ پنهان ترورهای اسرائیل) نوشته، هدف اول سران رژیم صهیونیستی ترور سیدعباس موسوی نبوده و آنها به دنبال ربایش وی و یا یکی از نزدیکانش بودند تا از این طریق حزبالله را برای به دست آوردن اطلاعاتی از مکان نگهداری "رون آراد" تحت فشار قرار دهند.
رون آراد خلبان جنگنده فانتوم نیروی هوایی ارتش اسرائیل بود که در جریان یکی از عملیاتهای بمباران جنوب لبنان در اکتبر 1986 هواپیمای وی دچار سانحه شد و به اسارت نیروهای مقاومت درآمد. اسرائیل یک دهه همه تلاش خود را برای کشف کمترین اطلاعات از محل اختفای رون آراد بکار گرفت ولی در همه تلاش هایش ناکام ماند و این ناکامی تا امروز ادامه دارد.
رون آراد خلبان جنگنده فانتوم نیروی هوایی ارتش اسرائیل بود که در جریان یکی از عملیاتهای بمباران جنوب لبنان در اکتبر 1986 هواپیمای وی دچار سانحه شد و به اسارت نیروهای مقاومت درآمد.
برای انجام عملیات ربایش، واحد اطلاعات ارتش اسرائیل (آمان) مسئول جمعآوری همه اطلاعات پیرامون سیدعباس موسوی شد. سیدعباس موسوی مانند شیخ راغب حرب و سیدحسن نصرالله از بنیانگذاران حزب الله لبنان است که بعد از اشغال جنوب لبنان توسط ارتش اسرائیل در سال 1982، هسته اولیه مقاومت اسلامی را با سازماندهی جمعی از جوانان شیعه لبنانی بنا نهادند و این تشکل دو سال بعد، پس از شهادت شیخ راغب حرب هویت خود را علنی کرد.
سیدعباس موسوی که از محبوبیتی نظیر شیخ راغب برخوردار بود و از جمله شاگردان امام موسی صدر به حساب میآمد، مسئولیت عملیات حزبالله در جنوب را برعهده گرفت و از آنجا که همچون استادش، اسرائیل را شر مطلق میدانست، تمام تلاشش را برای سازماندهی نظامی نیروهای شیعه برای مقابله با اشغالگران صهیونیست بکار گرفت تا اینکه در سال 1991 به عنوان دبیرکل حزب الله انتخاب شد.
سیدعباس موسوی و شیخ راغب از شاگردان امام موسی صدر بودند
رونن برگمن در فصلی از کتاب خود، ماجرای عملیات ترور سیدعباس موسوی را اینطور روایت میکند: «از آغاز مشخص بود هر نوع عملیات آدمربایی در بیروت اگر غیرممکن نباشد، بسیار دشوار است بنابراین تلاشها بر فراهم کردن اطلاعات در مورد دیدار آینده موسوی در جنوب لبنان متمرکز شد که به مرز اسرائیل نزدیکتر و دستیابی به او آسانتر بود.»
سرهنگ دوم "موشه زارکا" رئیس عملیات در واحد ضد تروریسم بخش تحقیقاتی آمان، این ایده را مطرح کرد که باید تمرکز بر روستای جبشیت باشد که ماموران اسرائیلی 7 سال قبل در 16 فوریه 1984 راغب حرب را در آن ترور کردند. آمان در 12 فوریه 1991 به اطلاعاتی دست یافت که انتظارش را میکشید. قرار بود حزبالله یک تجمع بزرگ در سالگرد شهادت شیخ راغب حرب برگزار کند و قرار بود مقامات ارشد حزبالله شامل سید عباس موسوی دبیرکل و فرمانده سپاه در لبنان نیز در این مراسم حضور داشته باشند.
طرح اولیه صرفاً شامل جمعآوری اطلاعات، بررسی تجمع و طرحی برای آدم ربایی در سال بعد بود. به علت اطلاعات اندک ارتش اسرائیل از حزبالله در آن زمان، در یکی از جلسات برنامهریزی مشخص شد هیچ کسی در اتاق در مورد جزئیات مراسم مذهبی شیعیان چیزی نمیداند. برای همین از یک سرهنگ دوم که تز دکترای خود را در مورد حزبالله نوشته بود خواستند برای توضیح حاضر شود.
سرتیپ "دنی آردیتی" رئیس عملیات ویژه (SOE) تاکید کرد: "با اطلاعات اندک امکان نداشت زارکا بتواند پیشنهاد عملیات فوری آدمربایی را مطرح کند، با این وجود از تدارک طرحی برای تجمع سال بعد در جبشیت کاملاً حمایت میکرد."
سیدعباس موسوی دبیرکل حزبالله لبنان و سردار حسین دهقان فرمانده وقت سپاه در لبنان
بلندپروازی سرلشکر "یوری ساگی" رئیس آمان بیشتر بود. او در یکی از جلسات فرماندهی آمان در 13 فوریه گفت: "SOE نمیخواهد این کار را انجام دهد. پیشنهاد برای ایجاد مدل اطلاعاتی را م پذیرم اما اجازه دهید تفکر در مورد وجه عملیاتی را متوقف نکنیم. ما مدل اطلاعاتی را ایجاد میکنیم اما به بخش عملیات نیز که ضروری است هم میپردازیم. اجازه دهید چند هلیکوپتر را برای حمله آماده نگه داریم."
در این مرحله سوءتفاهمی جدی پیش آمد. سرتیپ "دورون تامیر" افسر ارشد اطلاعاتی که در سلسله مراتب پایین تر از ساگی بود عنوان کرد که او اشاره به بخش عملیاتی در مورد این طرح را صرفاً بخشی از مدل اطلاعاتی در نظر میگرفت. او گفت: "قرار بود هلیکوپترها پرواز کنند و دستیابی به هدف را تمرین کنند اما در هیچ شرایطی شلیک کنند."
افرادی که قرار بود خطرات و انعکاس عملیات را ارزیابی کنند نیز چنین فکر میکردند اما ساگی و نزدیکانش به همراه "باراک" رئیس ستاد به مورد کاملاً متفاوتی فکر میکردند. از نظر آنها بخش عملیاتی این طرح و هلیکوپترهای مجهز به موشکهای هلفایر هدایتشونده با لیزر باعث شده بود گزینه قتل موسوی منتفی نباشد.
این امر در طرح اولیه نبود اما در آن زمان که فرصت ایجاد شده بود، زیادی بر وسوسه برای این اقدام وجود داشت: حذف دشمن سرسخت در حالی که پروتکلهای جدید قتل هدفمند با استفاده از پهپاد و موشکهای هلفایر به کار گرفته می شد.
روز جمعه 14 فوریه، بخش ضدتروریسم آمان خلاصه دستورات خود را منتشر کرد و مشخص شد هدف "عملیات شب" فقط جمع آوری اطلاعات برای آدمربایی بعدی است. این خلاصه دستورات شامل جزئیات زیر میشد: کاروان ماشینهای همراه موسوی معمولاً شامل 3 تا 5 ماشین میشود که دو تا سه ماشین از آنها اسکورت هستند که در جلو یا عقب کاروان قرار میگیرند. ماشینی که موسوی را حمل میکند مرسدس 280 یا 500 است و جای او در این کاروان ثابت نیست گاهی اوقات او در اولین ماشین قبل از ماشین اسکورت جلو است و بعضی وقتها در جایگاه دوم یا سوم قرار دارد. بقیه ماشینها هم رنج روور هستند.
همان روز شاخه اطلاعاتی نیروی هوایی دستورات خود را منتشر کرد که طرحی کاملا متفاوت بود: "واحدهای اطلاعاتی نیروی هوایی و آمان، مدل جمعآوری اطلاعات را در منطقه مورد نظر اجرا خواهند کرد. بعداً مطابق با اطلاعات جمعآوری شده، عملیات وارد فاز حمله خواهد شد."
تناقضی خطرناک بود که یک واحد برای حمله آماده میشد و واحد دیگر برای این کار برنامهریزی نکرده بود. با این وجود چون عملیات همچنان و به طور رسمی بدون استفاده از مهمات جنگی بود، وارد برنامه هفتگی "عملیات و حملات" که وزیر دفاع و رئیس ستاد کل نیز به بررسی آن بپردازند، نشده بود.
"موشه آرنز" وزیر دفاع به طور کامل از وجود عملیات شب بیاطلاع بود. روز یکشنبه یعنی روز عملیات، اتاق عملیات کوچک آمان، ساعت 7 صبح باز شد و همه در آن جمع شدند. آردیتی رئیس SOE و نمایندگانی از بخش جمع آوری اطلاعات، واحد 8200، بخش ضد تروریسم آمان، واحد پهپاد و شاخه اطلاعاتی نیروی هوایی.
موشه آرنز وزیر اسبق دفاع رژیم صهیونیستی
متصدیان پهپاد در تریلری نزدیک مرز لبنان حضور داشتند. مامور واحد 504 که اطلاعاتی در مورد موسوی جمعآوری کرده بود گزارش داد که هدف بیروت را ترک کرده است. سایر اطلاعات انتقال یافته به اتاق عملیات نشان میداد صبح آن روز کاروانی بیروت را ترک کرده و شخص بسیار مهمی وارد جنوب لبنان شده است. هیچ یک از آن اطلاعات تایید نمیکرد که موسوی در جبشیت است اما چنین به نظر میرسید.
بلندگوها در جبشیت ساعت 10 صبح، شهروندان را برای حضور در مراسم در حسینیه روستا فراخواندند. ساعت 10:30 صفحه نمایشی در اتاق عملیات، تصاویر انتقال یافته از پهپاد را نشان میداد که طی آن جمعیت انبوهی از مردم به سمت حسینیه حرکت میکردند. حسینیه در مجاورت مسجد قرار داشت و مناره بلند آن به وضوح در صفحه نمایش قابل دیدن بود. جمعیت به آرامی پشت تعدادی ماشین حرکت میکرد که ظاهراً اسکورت امنیتی حزبالله بودند و در انتها دو رنج روور و دو مرسدس قرار داشتند.
زارکا فریاد کشید: "او را یافتیم." حوالی ظهر باراک رئیس ستاد به دفترش برگشت. گزارش به روز شده و مختصری از عملیات شب دریافت کرد و سپس به اتاق عملیات آمان رفت. او مشتاقانه به تصاویر ارسالی از پهپاد نگاه میکرد. موقعیت خاصی بود. برای اولین بار فرماندهی میتوانست در ستاد خود به رهبر سازمان دشمن بنگرد و این امکان در اختیار او باشد که بر اساس همان تصاویر اقدام کند.
ایهود باراک
ساگی در کنار باراک ایستاده بود و هر دو نفر هیجانزده بودند. از رفتار آنها مشخص بود که هدف اصلی عملیات شب، یعنی جمعآوری اطلاعات کاملاً به موضوعی فرعی تبدیل شده است. بقیه افراد حاضر در اتاق عملیات متوجه شده بودند که فرماندهان ارشد مشتاق ترور هستند. آنها تنها منتظر تایید حضور موسوی در جبشیت بودند؛ اطلاعاتی که میتوانستند با آن از وزیر دفاع مجوز بگیرند.
باراک برای اینکه منشی نظامی وزیر دفاع را در مورد این وضعیت به روز کند به او گفت: "موشه آرنز را برای این احتمال آماده کن که شاید از او برای چراغ سبز درباره عملیات پرسش شود." این اولین باری بود که فردی به خود زحمت داده بود تا در مورد "عملیات شب" به وزیر دفاع اطلاعات بدهد. او ساگی را به کناری کشید و پرسید: "تو به چه فکر میکنی؟ آیا باید حمله کنیم؟ فرصتی طلایی برای حذف او داریم؟" زاکارا پاسخ داد: "بله اما باید بدانیم منازعه با حزبالله به سطحی بالاتر خواهد رفت."
مراسم در حسینیه اندکی پس از ساعت یک پایان یافت. انبوه جمعیت خارج شدند و به صورت آرام به سمت آرامگاه شیخ حرب که اندکی دورتر بود رفتند. ساعت 1:10 "کوتی مور" رئیس بخش تحقیقات درخواست نشست با کارکنان ارشد خود را مطرح کرد تا موضع بخش تحقیقات مشخص شود. آنها همه مخالف کشتن موسوی بودند. حداقل آنها فکر میکردند باید قبل از اقدام، یک بحث جمعی در مورد این موضوع صورت گیرد.
سیدعباس موسوی دومین دبیرکل حزبالله لبنان
یک سرهنگ دوم به این بحث پرداخت که موسوی چهرهای مذهبی است و رئیس یک سازمان سیاسی است که شاخه نظامی دارد و اسرائیل در گذشته از حمله به چنین اشخاصی خودداری کرده است. به علاوه حزبالله قائم به فرد نیست و موسوی هم افراطیترین فرد در رهبری حزبالله نیست. برای او جایگزینی انتخاب میشود که شاید فردی رادیکالتر باشد. هنگام این نشست یادداشتی به دست مور رسید که آن را برای حضار خواند: "این گزارش رادیو لبنان است که میگوید عباس موسوی در جبشیت برای حضار سخنرانی کرده است." اتاق پر از همهمه شد.
در آن زمان این اطمینان وجود داشت که موسوی در جبشیت بوده و به احتمال زیاد در کاروان ماشینها حضور داشته است اما همچنان شک و تردید وجود داشت و مور نیز بر آن تایید تاکید می کرد. در آن زمان این پرسشها مطرح بود: موسوی در کدام ماشین حضور داشت؟ آیا مقامات ارشد لبنان یا دولت ایران نیز در ماشین همراه او بودند؟ هیچ کس این سوال را نپرسید که آیا همسر و فرزندانش نیز با او بودند یا خیر؟
یکی از افسران مور با بخش حفاظت از افراد بسیار مهم در شین بث تماس گرفت و پرسید فرض کنید میخواهید از نخستوزیر حفاظت کنید و چهار ماشین در کاروان وجود دارد، او را در کدام ماشین سوار میکنید؟ گفتگوی کوتاهی در شین بث انجام شد و آنها پاسخ دادند به احتمال زیاد او را در ماشین سوم سوار میکنیم. این تنها یک فرض بود و حتی اگر موسوی در ماشین سوم نیز بود هنوز کاملا مبهم بود که چه کسی همراه اوست؟ مور نمیتوانست پیشنهاد شلیک موشک به هدفی را بدهد که اطلاعات در مورد آن تا این میزان ناچیز باشد. او گفت حمله غیر ممکن است و به جلسه پایان داد.
بعد از این اتفاق ساگی فورا وارد اتاق عملیات شد. رابطه این دو نفر به علت مسائل گذشته پرتنش بود. مور به ساگی گفت: "حلقه اطلاعاتی کامل نیست و موارد زیادی وجود دارد که اطلاعات کافی در مورد آنها نداریم. رای اکثریت این است که نباید اقدامی انجام شود و من نمیتوانم پیشنهاد حمله بدهم."
ساگی برخاست لبخند زد و گفت: "خواهیم دید." او ناگهان اتاق را ترک کرد و به همراه باراک رئیس ستاد مستقیماً به وزارت دفاع رفتند تا به آرنز گزارش دهند. ساگی به آرنز گفت شک ندارد که موسوی در آن کاروان است. احتمال داشت فرد دیگری مثلاً وزیری از کابینه لبنان با او باشد. اگر اسرائیل وزیر لبنانی را میکشت آسیب این موضوع بسیار زیاد بود. ساگی گفت هم از طریق تحلیل شرایط و هم به طور حسی این عاقلانهترین احتمال نیست. به گفته او، کشتن موسوی ریسک خیلی کمی داشت.
آرنز مردد بود. از یک طرف به او فرصت پیشنهاد شده بود تا رهبر دشمن را حذف کند، از طرف دیگر از او درخواست شده بود تا تصمیمی فوری بگیرد بدون اینکه زمان کافی برای بررسی داشته باشد. موسوی میتوانست هر زمان روستا را ترک کند و زمان زیادی نیز به پایان روز نمانده بود. اگر خطایی رخ میداد، اگر اطلاعات به اندازه کافی معتبر نبود، اگر جزئیات بیربط یا سناریو غیرمحتمل مسلط میشد، فاجعه به وجود میآمد. او به باراک نگاه کرد. باراک گفت: "داریم در مورد رهبر سازمان متخاصم صحبت میکنیم. شاید زمان زیادی بگذرد تا دوباره چنین فرصتی نصیب ما شود. حتی اگر دوباره چنین شود، شاید شرایط زیادی از جمله دلایل سیاسی مطرح شود که مانع از اقدام ما شود. فرصت کنونی فرصتی است که دیگر تکرار نمیشود."
آرنز برای لحظهای مکث کرد و گفت: "کشتن کسی که نباید او را بکشی یک فاجعه است." ساگی گفت: "جناب وزیر! حسی که به عنوان یک فرمانده دارم، به من میگوید ما باید اقدام کنیم." باراک که همواره به نوع زندگی افراد توجه داشت، تصمیم گرفت از آرنز که مهندس هوافضا بود درخواست کند تا به اتاق عملیات بیاید تا خودش تصاویر پهپاد را ببیند.
وزیر دفاع قبول کرد و گفت اندکی بعد خواهد آمد. در این زمان به سرتیپ "یرمی اولمرت" منشی نظامی خود گفت با "اسحاق شامیر" نخست وزیر تماس بگیرد. ساعت 2 و 35 دقیقه بعد از ظهر بود و به آرنز گفته شد که شامیر مطابق برنامه هر روز خود پس از صرف ناهار در خانه اش خوابیده است.
اسحاق شامیر نخست وزیر وقت رژیمصهیونیستی که به "جلاد آهنی" شهرت یافته بود
او نمیتوانست بدون اجازه نخست وزیر تصمیم بگیرد اما وقت داشت تمام میشد. 45 دقیقه گذشت. ساعت 3:20 گروهی از افراد که چهرههای آنها قابل شناسایی نبود خانه شیخ راغب را ترک کردند و سوار ماشینها شدند.
کاروان مسافت کمی را طی کرد و جلوی خانه یکی از فعالان حزبالله در جبشیت متوقف شد. این امر اطلاعات دیگری را نشان میداد، اینکه قرار بود نشست مقامات ارشد این سازمان روز یکشنبه در آن خانه برگزار شود. این امر به این معنی بود که هیچ وزیر لبنانی در آن جمع حضور ندارد چرا که وزرای دولت نمیتوانستند در چنین نشستی شرکت کنند و این احتمال که در ماشین منتظر بمانند نیز معقول نبود. احتمال اینکه چهره عالیرتبهای خارج از حزبالله نیز در آن کاروان باشد تا حد زیادی کاهش یافت و احتمال اینکه موسوی در آنجا باشد بیشتر شد.
ساگی به باراک گفت اگرچه هیچگاه نمیتوان به قطعیت کامل دست یافت اما او پیشنهاد میدهد حمله انجام شود. مور نظر مبهمی را مطرح کرد: "حلقه اطلاعات کامل نیست، اگرچه همه شرایط دلالت بر این امر دارد که موسوی در آن جمع حضور دارد. بنابراین به تصمیم فرمانده بستگی دارد که حمله انجام شود یا خیر؟" باراک تصمیم خود را گرفت و به نیروی هوایی دستور داد هلیکوپترها را بفرستند و آرنز را متقاعد کرد که شرایط تغییر کرده است. آرنز مجوز حمله را صادر کرد.
باراک ساعت 3:30 به دفتر نخستوزیر تلفن کرد. هنوز کسی در این زمینه با شامیر صحبت نکرده بود. او خواب بود و تمام تلاشها برای تماس با او ناکام ماند. همسرش نیز خواب بود و هیچکس تلفن را پاسخ نمیداد. همه منتظر ماندند تا او مطابق معمول، ساعت 4 بعد از ظهر به دفترش برگردد. مشکل این بود که هر دقیقهای که میگذشت میتوانست انجام عملیات را به علت نزدیک شدن به زمان تاریکی هوا ناممکن کند. آن کاروان ساعت 3:50 روستا را ترک کرد. صدای متصدی پهپاد از بلندگو به گوش می رسید: "آغاز حرکت" تنش در اتاق عملیات بالا گرفت.
باراک که این وضعیت را به عنوان فرصتی تاریخی در نظر گرفته بود، یکی از کارکنانش را از جایش بلند کرد و خودش به جای او نشست و کنترل تماس رادیویی با متصدی پهپاد را به عهده گرفت و او را در تعیین موضع دوربینها هدایت کرد. همزمان مسیرهای محتملی که امکان داشت آن کاروان از طریق آنها جبشیت را به سمت بیروت ترک کند تحلیل میکرد. او همزمان با فرمانده نیروی هوایی از طریق خط آزاد در تماس بود. فرمانده نیروی هوایی در پایگاه قناری چندین متر پایینتر از اتاق عملیات حضور داشت. دستوری از پایگاه قناری به هلیکوپترهای آپاچی رسید مبنی بر اینکه پرواز کنید. همه هلیکوپترها پرواز کردند.
شامیر در ساعت 3 و 55 دقیقه به دفترش وارد شد و حدود یک دقیقه گزارش مختصری از عملیات قتل هدفمندی را شنید که قبلاً در مورد آن اطلاعاتی نداشت. با این وجود با قاطعیت مجوز آن را صادر کرد و گفت: "همه آنها را بکشید." منشی نظامی آرنز به باراک اطلاع داد و او نیز به فرمانده نیروی هوایی گفت: "همه آنها برای شما هستند." ساعت 4 و 5 دقیقه متصدی پهباد گزارش داد 20 ثانیه دیگر جاده به سمت غرب میپیچد. میخواست مکان دقیق را برای خلبانان هلیکوپتر مشخص کند. خلبان هلیکوپتر اول گفت: "نزدیک شدن به منطقه؛ نشانگر لیزری را فعال کنید."
یکی از متصدیان در محل فرماندهی پهپاد گفت: "نشانگر لیزری فعال شد." یکی از خلبانها گفت نمیتوانم آن را ببینم اما لحظاتی بعد گزارش داد که علامت دیده شد. فرمانده پایگاه قناری شناسایی را تایید کرد: "شناسایی هدف تایید میشود." ساعت 4 و 9 دقیقه او به خلبان آپاچی لغتی عبری به معنی "مجاز هستید" گفت و خلبان آپاچی یک موشک هلفایر را شلیک کرد. این موشک به سومین ماشین اصابت کرد و مرسدس بنز منفجر شد.
هیچکس جاده را بررسی نکرده بود تا مطمئن شود افراد عادی از سمت دیگر به طرف این ماشین ها نمیآیند. وقتی موشک اصابت کرد، ماشینی که خیلی به مرسدس نزدیک بود هم آتش گرفت. موشک دوم به مرسدس دوم در کاروان شلیک شد: ضربه مستقیم دیگری به هدف. سکوت کاملاً بر اتاق عملیات حکمفرما شد. باراک از اتاق خارج شد و در مسیر خروج روی شانههای همکارانش به آرامی ضربه میزد و به آنها تبریک میگفت. اما آیا موسوی مرده بود؟
سیدعباس موسوی دبیرکل حزبالله لبنان همراه با همسر و پسرش که در ماشین همراه وی بودند، توسط صهیونیستها به شهادت رسیدند.
افسران آمان در دفاتر خود ماندند تا این قتل مورد تایید نهایی قرار گیرد. این موضوع در ساعت 6 تایید شد. موسوی در ماشین سوم بوده است. همسر و پسرش نیز در ماشین بودند. مامور واحد 504 که در ابتدای عملیات اطلاعات را برای اتاق عملیات فراهم کرده بود، بعد مدعی شد این نکته را خاطرنشان کرده بود که همسر موسوی و حسین پسر شش سالهاش با او در ماشین بودند. بقیه افراد درگیر در این عملیات اطلاع از این موضوع را انکار کردند اما "مئیر داگان" حرفهای آن مامور را باور می کرد. داگان گفت: "این ادعا که آنها نمی دانستند که حداقل همسر موسوی در آن ماشین بوده، به علت پیامدهای این موضوع مطرح شده است. آنها این حضور را باید میدانستند وگرنه یک سری نادان بیشتر نیستند. همسر موسوی بستگان درجه یک در جبشیت داشت و اصلا امکان نداشت و فرصت رفتن به آنجا و دیدار با آنها را از دست بدهد."
دو ساعت پس از این ضربه، باراک جلسهای در دفترش ترتیب داد تا واکنش های احتمالی حزبالله پیشبینی شود. هشدارهای امنیتی مورد بررسی و بحث قرار گرفت و اندکی پس از آن، تلویزیون اسرائیل بخش خبری خود را با گزارشی در مورد این حمله آغاز کرد و آن را "عملیاتی شجاعانه" نامید. آرنز وزیر دفاع در استودیو بخش خبری حاضر شد و گفت: "این پیامی به تمام سازمان های متخاصم است. ما با هر سازمانی حسابی داشته باشیم آن سازمان مطمئن باشد که این حساب تسویه خواهد شد."
* نصرالله جایگزین موسوی میشود
برگمن در ادامه به موضوع تعیین جانشین سیدعباس موسوی به عنوان دبیرکل حزب الله میپردازد و اینکه با ترور شهید موسوی، نه تنها روند مباره کند نمیشود، بلکه تیغ این شمشیر را تیزتر میکند؛ با دبیرکلی سید حسن نصرالله.
سیدحسن نصرالله و سیدعباس موسوی
سیدحسن نصرالله در 16 سالگی برای تحصیل علوم دینی به نجف اشرف مهاجرت کرد. ارتباط با شهید سید محمدباقر صدر در نجف و سیدعباس موسوی باعث شد که وی وارد فضای مبارزه با اشغالگران اسرائیلی شود. او در سال 1982م به همراه چند روحانی لبنانی دیگر حزبالله را تأسیس کرد. وی مدتی مسؤول اجرایی حزب الله بود و در سال 1992م و پس از شهادت سید عباس موسوی به عنوان دبیر کل حزب الله انتخاب شد. حزبالله در دوران وی به قدرتی منطقهای تبدیل شد و توانست پس از انجام عملیاتهای متعدد، در سال 2000م اسرائیل را وادار به عقبنشینی از لبنان و آزاد کردن اسرای لبنانی نماید.
شهید سیدمحمدباقر صدر از جمله افرادی بود که سیدحسن نصرالله را وارد فضای مبارزه با صهیونیستها کرد
برگمن درخصوص پیشبینی سران اسرائیل از آینده حزبالله مینویسد: «در اسرائیل قبل از این حمله، در مورد اتفاقاتی که بعد از ترور موسوی ممکن است رخ دهد بحث جدی انجام نشده بود. از دیدگاه آنها تفاوت جدی میان اعضای مختلف حزبالله وجود نداشت. هیچ کس به خود زحمت نداد تا بپرسد چه کسی جانشین موسوی خواهد شد و اینکه این جایگزین برای اسرائیل بهتر بود یا بدتر؟ یکی از افرادی که در آن زمان در آمان فعالیت میکرد، گفت از نظر ما همه آنها گزینههای بدی بودند. حدس آمان این بود که "صبحی طفیلی" جایگزین موسوی میشود. اگر اسرائیلیها احیاناً این توهم را داشتند که با ترور موسوی، حزبالله معتدل خواهد شد، انتخاب نصرالله سریعا آنها را از اشتباه درآورد. نصرالله یک رادیکال بود.
صبحی طفیلی پیش از موسوی، اولین دبیرکل حزبالله بود
او در مصاحبه تلویزیونی گفت: "اسرائیل رشدی سرطانی دارد و همچون میکروبی است که سرایت میکند. اسرائیل پادگان امپریالیستی مهاجمی است که در قلب جهان عرب و اسلام قرار گرفته است. اسرائیل جامعهای جنگی از سربازان است که مردان و زنان در آن شبیه یکدیگر هستند هیچ نوع جامعه مدنی در این رژیم وجود ندارد."
فردی که نصرالله به او دستور داد تا سیاست جدید را اجرایی کند "عماد مغنیه" رئیس امور نظامی حزب الله بود؛ ایدئولوگ جنگهای چریکی که جهاد اسلامی را ایجاد کرد. همان فردی که بمب گذاران شهادتطلب را برای نابودی سربازخانهها و آپارتمانهایی که توسط نیروها و دیپلماتهای آمریکایی، فرانسوی و اسرائیل اشغال شده بود، اعزام کرد. کسی که اسرائیلیها در اوایل دهه 80 میلادی حتی قادر نبودن مکان او را شناسایی کنند.
سیدحسن نصرالله، سردار شهید قاسم سلیمانی و شهید عماد مغنیه
مئیر داگان گفت: "عماد مغنیه مسئول قدرت نظامی حزب الله بود. به خاطر او گروهی از ماموران نزدیک به او این سازمان به تهدید استراتژیک برای دولت اسرائیل تبدیل شد."
انتهای پیام/