ناطق نوری: اسدالله لاجوردی جزوه سری ۸ شهریور بود/ خاطراتی از برخورد شهید لاجوردی با اعضای فرقان
به اعتقاد ناطق نوری گزارشات خلاف برخی سیاسیون درباره لاجوردی عمدتا خطی و سیاسی بود اما درعین حال تاثیری هم در امام(ره) نمیگذاشت: «عدهای نزد امام(ره) می رفتند و علیه او [آقای لاجوردی] مطالبی مطرح میکردند، امام هم یک تذکری به لاجوردی می داد که دقت کنید فلان باشد و آنطور نباشد. اما در عین حال وقتی آقای لاجوردی برای ایشان توضیح می داد امام میپذیرفت، امام آدمی نبود که با کسی تعارف داشته باشد، اگر لاجوردی را قبول نداشت او را عزل می کرد، امام(ره) آدم باهوشی بود»
*با اینکه شهید لاجوردی یک بازاری و کاسب بود و به تعبیر خودش لچک فروش بود، اما هیچ وقت ادعایی نداشت اما من مطلع بودم و میدانستم کسی اهل تحقیق و مطالعه است و از پیش از انقلاب در زندان با جریانهای انحرافی مثل توده ای ها و مجاهدین خلق به بحث و مناظره میپرداخته، مرحوم لاجوردی است. ایشان از قدرت بیان و حضور ذهن خوبی برخوردار بود. شما این ویژگیها را اضافه کنید به عنصر شجاعت و صراحتی که شهید لاجوردی داشت و از او یک انسان اهل تحقیق، اهل مناظره و مصمم می ساخت.
*من در سال ۴۶ با دوستان موتلفه اسلامی در بند چهار زندان قصر بودیم. از جمله افرادی که در آن مقطع با ما هم بند بودند، برخی از اعضای نهضت آزادی و سران حزب توده بودند ولی آقای لاجوردی را می شناختم و از همین روی بعد انقلاب توانستیم از توانایی های ایشان استفاده کرده و در ارتباط با پرونده فرقان موفق شویم.
*در مورد عملیات و سازماندهی برخورد با فرقانی ها هم ماجرا جالب بود، چند گروه همزمان روی این موضوع کار می کردند، بخشی از سازمان مجاهدین انقلاب و سپاه که در آن زمان هنوز نو پا بود و همینطور گروهی از دوستان مرتبط با من که هم سوابق عملیاتی داشتند و هم انگیزه های ایدئولوژیکی و مبارزاتی و جالب این که هیچ کدام از این گروه ها نسبت به فعالیت گروه دیگر اطلاعی نداشتند و در نهایت در بحث دستگیری اعضای فرقان به هم رسیدند و به لطف خدا موفق به ریشه کنی این جریان انحرافی شدند.
*پس از اتمام عملیات دستگیری اعضای فرقان، یک روز که در جامعه روحانیت مبارز جلسه داشتیم به مرحوم شهید بهشتی گفتم: «حالا که ما فرقانی ها را دستگیر کردیم، شما هم بالا غیرتاً یک قاضی شجاع معرفی کنید که محاکمه درست و عادلانه ای داشته باشد.» ایشان گفتند: «خود شما این کار را انجام دهید.» من جا خوردم، خندیدم و گفتم: «نَه پدر من قاضی بوده و نَه کسی از خانواده من در کسوت قضا بوده.» ایشان فرمودند: «مگر پدر من در شورای عالی قضایی یا رئیس دیوان عالی کشور بوده!؟ بالاخره انقلاب است و شرایط خاص آن و خود شما این مسئولیت را بپذیرید.»به هرحال مسئولیت این موضوع به دوش من افتاد و در همان ابتدای کار به مرحوم شهید بهشتی عرض کردم: «اگر بنده قرار باشد قاضی این پرونده شوم، باید دادستان را هم خودم انتخاب کنم.» ایشان فرمود: «خب؛ خودتان انتخاب کنید.» این طور بود که روی این موضوع متمرکز شدم و معتقد بودم که تنها نباید اعضای فرقان را محاکمه کنیم، بلکه بایستی ایدئولوژی و مکتب فرقان را نیز محاکمه و ریشه این جریان منحط را بخشکانیم. با اوصافی که پیشتر گفتم به ذهنم رسید، بهترین شخص برای جایگاه دادستانی که نسبت به جریانات انحرافی آگاه، اهل بحث و مناظره، صبور و مقاوم و شجاع و سازش ناپذیر باشد، آقای لاجوردی است.
*یادم هست با یکی از دوستان به بازار رفتیم، در همان مغازه کوچکی که در آن به شهادت رسید، با او ملاقات کردیم. به واسطه رفاقتی که داشتیم خیلی به من لطف کرد و احترام گذاشت. بعد از تعارفات اولیه به ایشان گفتم: «آقا اسدالله؛ برای من خوابی دیده اند و من هم برای شما خوابی دیدهام.» گفت: «خیر است؛ چه خوابی؟» گفتم: «من قاضی پرونده فرقانی ها شده ام و قرار است دادستان را هم خودم انتخاب کنم و به ذهنم رسیده است که دادستان این پرونده شما باشید.» نگاهی کرد، خندید وگفت:«حاج آقا! من حافظه خوبی ندارم، دادستان باید خوش حافظه باشد.» گفتم: «آن مقدار حافظه ای که مد نظر من است را داری» و بالاخره پذیرفت.
*مرحوم آقای لاجوردی در زندان با گروههای انحرافی اعم از مجاهدین خلق، تودهای ها و کمونیست ها بحث و مناظره های طولانی داشت. ایشان خیلی اهل مطالعه بود و به آموزههای شیعی و فقه جواهری تسلط خوبی داشت. از طرفی به دلیل تعامل با طبقات گوناگون جامعه از شناخت اجتماعی خوبی برخوردار بود و به همین دلایل من لاجوردی را برای پرونده فرقان انتخاب کردم.
*جالب است بدانید من هم جزء کسانی بودم که از همان آغاز نهضت هیچگاه به مجاهدین خلق اعتقاد پیدا نکردم. بسیاری از دوستان و بزرگان در مقاطعی از مبارزه با مجاهدین خلق همسو بودند یا از آن ها حمایت می کردند. علت این بود که آن ها از اسلام، قرآن و نهجالبلاغه صحبت می کردند و ضد رژیم هم بودند، بنابراین در ظاهر مشترکات زیادی با ما داشتند ولی هنگامی که در رفتارهای درونی و حتی مبارزاتی آن ها دقیق می شدیم، برای امثال ما جذاب نبوده و یک افسار گسیختگی التقاطی و فاصله مبنایی از اسلام فقاهتی داشتند که شاید قابل تشخیص برای همه نبود.
*مثلاً آن ها (مجاهدین خلق) در ایام ماه مبارک رمضان میگفتند: این جایز نیست که بخواهیم سحر بیدار شده و سحری بخوریم، لازم نیست نماز صبح را بلند بخوانیم زیرا کمونیست ها و سایر زندانیان بیدار می شوند. این یکی از همان علامت های انحراف بود و کم کم دوستان فهمیدند که مجاهدین خلق به تشیعی که ما اعتقاد داریم، معتقد نیستند. خوب سالهای آخر البته این موضوع برای همه بزرگان عیان شد و اعلام کردند که این ها منافق هستند و مسلمان واقعی نیستند.
*توفیقی که ما در پرونده فرقان پیدا کردیم این بود که من محاکمه میکردم اما رأی صادر نمی کردم و سپس پروندهها را به آقای لاجوردی می دادم. من براساس اعتقادم به آقای لاجوردی می گفتم: «باید ایدئولوژی را محاکمه کنیم، این ها جوان هستند و اکثراً فریب خورده و اغفال شده اند. هنگامی که به بند برمی گردند، شما با آنها بحث کنید و تفکر آنان را به چالش بکشید، شاید به پوچ بودن اعتقاداتشان پی برده و از گمراهی خارج شوند.» من شهادت می دهم که آقای لاجوردی واقعاً در این امر موفق بود.
*ما برای اعدام فرقانیها یک حکم کلی مطابق با فرمایش امام(ره) داشتیم. ایشان فرموده بودند که صرف عضویت در فرقان به منزله محاربه است، بنابراین من یک اجازه کلی داشتم که به همه اعضای فرقان حکم اعدام بدهم اما این اعتقاد من که باید مکتب فرقان را به پوچی برسانیم تا جلوی زایش و رویش آن گرفته شود نه اینکه فقط افراد را از بین ببریم، موجب می شد که حکم نمیدادم و به آقای لاجوردی میگفتم که با اینها بحث کنید. این شهید بزرگوار هم گاهی شب تا صبح با حوصله تمام با تک تک آن ها به بحث مینشست بدون اینکه بخوابد، واقعاً با روش اقناعی خودش بسیاری از آنان را آگاه کرد.
*اعضای گروه فرقان حدود ۷۰ نفر بودند که ۱۴ نفر از آن ها که در عملیات ترور به طور مستقیم شرکت داشتند، حکم اعدام گرفتند. چند سال بعد زمانی که نماینده مجلس بودم، به زندان اوین رفتم. در ساختمان محل کار شهید لاجوردی یک خانمی بود که در آن جا کار می کرد و خیلی هم فعال بود. آقای لاجوردی از من پرسید: «این خانم را می شناسید؟» گفتم: خیر گفت: «ایشان همسر سعید مرات هستند.» من این خانم و همسرش را محاکمه کرده بودم. گفت: «این خانم الان جزو کارمندان زندان اوین بوده و بهترین نیروی اینجاست.» آقای لاجوردی از این نوع افراد خیلی تربیت کرد.
*اجازه بدهید خاطره دیگری برایتان بگویم؛ حدود ۱۵ سال قبل در آخرین سفری که به همراه پسرم به حج مشرف شده بودیم، هنگام برگشت به تهران، یک جوان در هواپیما مرا دید و سلام کرد. جلو آمد و تلاش کرد دست مرا ببوسد که من دستم را کشیدم. گفت: «مرا می شناسید؟» نگاهش کردم و گفتم: «چهره ات آشناست، حافظه من هم بد نیست ولی نمی توانم بگویم شما را کجا دیده ام.» مکث کوتاهی کرد و گفت: «آقا اسدالله!.. اوین!..» فکر کردم شاید جزو کارمندان اوین بوده است ولی باز نشناختم. یک دفعه گفت: «من احمدیان هستم.» تا گفت احمدیان، گفتم: «عجب؛ اسدزاده چطور است؟» ماجرا این بود که من این دو نفر (اسدزاده و احمدیان) را با هم محاکمه کرده بودم، این آقا عضو فرقان بود. حالا بعد از سال ها من که قاضیاش بوده ام را دیده و میخواست دست مرا ببوسد، این هنر من نبود بلکه نتیجه زحمات آقای لاجوردی بود. به او گفتم: «خب؛ کجا هستی و چه میکنی؟» گفت: «من آمریکا زندگی میکنم، پزشک هستم و الان مستطیع شده و به حج آمده ام.» پسرم را به او معرفی کردم. به پسرم گفت: «پدر شما به گردن ما حق پدری و حیات مادی و معنوی دارد.» این ها به دلیل مباحثه و مناظره با فرقانی ها و به پوچی رساندن ایدئولوژی آن ها بود.
*محمد منتظری خیلی با استعداد و باسواد بود. رئیس جلسه هم آقای حجتی کرمانی بود و ما هم مستمع آزاد بودیم. کمتر کسی می دانست در اعتقادات ما با آن ها(نهضت آزادی) زاویههایی وجود دارد. همگی برای انقلاب مبارزه می کردیم اما هر کدام اعتقادات خودمان را داشتیم و در عین حال زاویه هم داشتیم.
*آقای لاجوردی ماجرای پرونده نخست وزیری را به صورت ریز بررسی کرده و قائل بود که بسیاری در این ماجرا موثر بودند و در فراری دادن کشمیری یا اینکه تسامح ورزیدند و بیدقتی و بی توجهی کردند و یا اینکه اصلا عامل حادثه بودند. این مسائل دشمنزاست. این دقت و سلیقه ای که لاجوردی داشت و آدمِ صریحی هم بود، باعث ایجاد دشمنی برای او میشد.
*مرحوم لاجوردی چنین چهره ای داشت؛ هم جاذبه داشت و هم دافعه؛ سازشکار نبود، همین باعث دشمنزابودن برای او میشد، کوتاه نمی آمد و توصیه هم نمی پذیرفت
*امام آدمی نبود که با کسی تعارف داشته باشد، اگر لاجوردی را قبول نداشت او را عزل می کرد، امام(ره) آدم باهوشی بود. برخی مطالبی را علیه آقای لاجوردی به امام(ره) می گفتند که طبیعتا اگر به من هم می گفتند، به آقا اسدالله می گفتم چنین حرفهایی است، دقت کنید!
*این بعد از دوران ما بود ( ایجاد شرایط سخت برای زندانیان از سوی لاجوردی) اما در عین حال اشتباه می گفتند؛ به نظر من خلاف بوده است.
*قسمت اعظم آن ها (گزارشها علیه لاجوردی) خطی و سیاسی بود.
*عدهای مانند آقای منتظری سادهدل و سادهلوح بودند که می رفتند به آن ها میگفتند آن ها هم باورشان میشد، عدهای هم جناحی و خطی. این خطبازی تا امروز به مملکت آسیب رسانده است. ( در مورد رفتار لاجوردی با زندانیان)
*یکی از مشکلاتی که آقای لاجوردی داشت که از نظر من مثبت بود اما از نظر دیگران مشکل که همین باعث شد علیه او بزنند، همین بود که توصیه پذیر نبود.
*آقای لاجوردی قائل بود که این ها منافق هستند و میگفت، یادمان باشد اگر دارند توبه هم می کنند، این توبه سطحی است، می خواهند این کار را بکنند که بروند، این تشخیص آقای لاجوردی بود.
*اتفاقا زمانِ فشار همان زمان بود چون امام(ره) دیگر نبودند که نگاهِ خودشان را بیان کنند. ایشان آن زمان مسئولِ زندان ها بود و قاضی یا دادستان نبود، پس بهترین فرصت بود که فشار بیاورند. کاری به منافقین نداشتند؛ اصلاً می گفتند ایشان خشن است و چهره خشنی در زندان است. عمده جفایی که به شهید لاجوردی شده از همین ناحیه است؛ شهید لاجوردی چهره مصمم و جدی داشت اما اینها خیال می کردند ایشان خشونت دارد، درحالی که برخلاف آن، ایشان «کانون عاطفه» بود.
2923