آیا آمریکا و قانونگذارانش نظریه "کلازویتس" در زمینه سیاست در جنگ را اشتباه متوجه شدهاند؟ آیا آن را با سیاست اشتباه گرفتهاند؟ به نظر میرسد همینطور است زیرا آمریکا بیش از حد بر مولفههای نظامی جنگش در افغانستان تاکید کرده و موفقیت سیاستش در افغانستان و پیروزی استراتژیک در این کشور را بر مبنای دستیابی به یک پایان سیاسی قرار نداده، بلکه مدتها آن را بر اساس حضور در جنگی دیده که موفقیت عملیات نظامیاش را تضمین کند.
به گزارش خبرآنی، روزنامه "اکسپرس تریبیون" در گزارشی درباره اشتباهات آمریکا در جنگ افغانستان نوشته است: "شکست آمریکا در افغانستان شاید دلایل زیادی داشته باشد اما مهمترین آن میتواند ناتوانی این کشور در ایجاد یک افغانستان سیاسی در موازات افغانستان نظامی باشد. اگر هم در افغانستان یک استراتژی سیاسی وجود داشت، بیشک تحت تسلط و تاثیر استراتژی نظامی قرار میگرفت. همه فرماندهان نیروهای آمریکایی در افغانستان، این کشور را نه یک اشتباه سیاسی، بلکه یک اشتباه نظامی میدانند. این ژنرالها هنوز در خصوص استراتژیهای نظامیای که مطرح و اجرا کردهاند، بسیار هیجانزده هستند. این فرماندهان تنها یک دلیل برای مبارزه در این جنگ میشناسند که پیروزی نظامی در آن است.
ژنرال دیوید پترائوس در هنگام تصدی فرماندهی نیروهای آمریکا در افغانستان در سال ۲۰۱۰ مفهوم حفاظت از مردم را مطرح کرد اما برای این کار خیلی دیر بود. در نخستین دوران ریاست جمهوری باراک اوباما، رییس جمهور پیشین آمریکا، در اتاق وضعیت کاخ سفید به ندرت به سیاست و چگونگی بازگرداندن صلح به افغانستان پرداخته میشد. روند بررسی که اوباما پس از تصدی ریاست جمهوری برای ارزیابی سیاست افغانستان و نشستهای بسیاری که ریاست آن را بر عهده داشت کاملا بر چگونگی پیروزی در جنگ افغانستان متمرکز بودند.
این تاکید بیش از حد بر ارتش به عنوان ابزاری برای دستیابی به اهداف آمریکا در افغانستان، به اهداف سیاسی که این جنگ اصلا برای دستیابی به آن به راه افتاد، آسیب زد. هنگامی که کارل فون کلاوزویتس، اندیشمند نظامی جنگ را "عمل" یا "ابزار سیاست" و یا "ادامه سیاست از طرق دیگر" معنی کرد، به سیاستگذاران یادآوری کرد که هرگز بدون یک هدف سیاسی روشن وارد جنگی نشوند. اگر هدف سیاسی جنگ آمریکا در افغانستان ایجاد افغانستانی متکی به خود و با ثبات به لحاظ سیاسی بوده، دستیابی به این هدف سیاسی توجه سیاستگذاران آمریکا را به خود جلب نکرده و اولویت آنها نبوده است.
در این جا باید اشاره کرد که پشت هر اقدام آمریکا در افغانستان، یک طرز فکر نظامی همواره بر چگونگی پیروزی این جنگ متمرکز بوده است. این جنگ آمریکا که طی پنج سال نخست خود تحت تاثیر و تسلط دکترین دونالد رامسفلد، وزیر دفاع سابق آمریکا برای مبارزه سریع، زیرکانه و دقیق بود، تنها تحقق اهداف نظامی را دنبال میکرد.
استقرار گسترده نیروهای نظامی که در واقع دکترین کالین پاول، وزیر امور خارجه سابق آمریکا بود که از سوی رامسفلد رد شد. هنگامی که ژنرال استنلی مککریستال فرماندهی نیروهای آمریکا در افغانستان را در سال ۲۰۰۹ بر عهده گرفت، بر خلاف رویکرد رامسفلد معتقد بود که برای ریشهکن کردن طالبان، حفاظت از مرز با پاکستان و حفط روستاهایی که پاکسازی شدهاند، با کمبود نیرو مواجه است. از سوی دیگر، جو بایدن، معاون وقت رییس جمهور آمریکا سیاست "مثبت مبارزه با تروریسم" را که به جای عملیات علیه شبهنظامیان بیشتر بر به دام انداختن رهبران القاعده در پاکستان و افغانستان متمرکز بود، مناسبتر میدانست.
با این حال، ژنرال دیوید پترائوس پس از تصدی فرماندهی نیروهای آمریکا در افغانستان در ژوئیه ۲۰۱۰، "دستورالعمل تاکتیکی" (سندی که خط مشی استفاده از نیروها در جنگ را تشریح میکند) را تغییر داد و به نیروها گفت: باید از افتادن در دام رسیدن به پیروزیهای تاکتیکی به بهای تلفات غیرنظامیان یا تخریب گسترده جلوگیری کنیم.
سه ایده بزرگی که پترائوس با نیروهای تحت فرمانش، سفارت آمریکا، مقر ناتو و حتی ستاد مشترک ارتش در میان گذاشت شامل این اصول بودند، "۱- ارتش نمیتواند به تنهایی در این جنگ پیروز شود و مشارکت همتایان غیرنظامی افغان و بینالمللی نیز ضروری است. ۲- ما برای پیروزی اینجا هستیم. ۳- ما نه در حال انتقال، بلکه در حال گذار هستیم و خارج نمیشویم، بلکه حضورمان را کاهش میدهیم".
در نهایت پس از گذشت ۹ سال از آغاز جنگ افغانستان یک ژنرال آمریکایی نه تنها بر اهمیت پیروزی در این جنگ، بلکه بر اهمیت نقش همتایان غیرنظامی در پیروزی در کمپین افغانستان تاکید کرد. او در واقع این رویکرد کلی را "استراتژی آناکوندا" نامید. این رویکرد با دستهبندی هفتگانهای از اقدامات همراه بود که شامل "عملیات نظامی، عملیات جاسوسی و بازداشتی، عملیات اطلاعاتی، مشارکت بینالمللی و عملیات غیرنظامی میشد که به معنی برنامههای شغلی، آموزشی، حاکمیت قانون و توسعه بود".
جالب است اشاره کنیم که اقدام نظامی تنها در یکی از هفت عملیات نام برده بخش اصلی عملیات بوده است. ژنرال پترائوس تلاش کرد تا استراتژی را اعمال کند که کاملا با توصیههای ارائه شده از سوی بن رودز، معاون مشاور امنیت ملی آمریکا مبنی بر این که "ارتش آمریکا میتواند کارهای بزرگی انجام دهد و جنگها را پیروز شود و درگیریها را به ثبات برساند اما نمیتواند یک فرهنگ سیاسی ایجاد کند یا یک جامعه بسازد" در تضاد بود.
سوال مهمی که در ذهن میآید این است که چرا ارتش آمریکا زودتر مسیر خود را تغییر نداد؟ چرا آمریکا بدون اهمیت قائل شدن برای جنبه سیاسی جنگ به اعمال استراتژیهای شکستخورده خود برای پیروزی در جنگ ادامه میدهد؟
آمریکا پس از ۱۸ سال جنگ، امروز به شدت در تلاش است تا از راه مذاکرات صلح با طالبان به توافقی سیاسی برسد.
سراسر ماجراجویی اشتباه آمریکا در افغانستان میتواند در کلمات استفن والت، استاد امور بینالملل دانشگاه هاروارد خلاصه شود که نوشت، "فرماندهان نظامی بسیاری پیوسته به روسای جمهور آمریکا وعده پیروزی دادند، به جای آن که به فرمانده ارتش بگویند مسئولیتی به آنان واگذار شده که ضروری نیست و نمیتوانند با بهایی معقول به آن عمل کنند"."
انتهای پیام