به گزارش خبرنگار سیاسی پایگاه خبری خبرآنی، عبدالله عبداللهی طی یادداشتی نوشت:
مواضع امروز غلامحسین کرباسچی، دبیرکل حزب کارگزاران، که «سازندگی» روزنامه این حزب آن را منتشر کرده، در روندها و مناسبات سیاست در ایران اهمیت خاص دارد. صحبتهای او، که البته با نگاهی به روند مطالب چند ماه اخیر در روزنامه سازندگی و برخی پایگاههای دیگر اصلاحطلبان میتوان دریافت پروژه اصلی سیاسی برای دستکم طیفی از اصلاحطلبان است، دو بخش کلیدی دارد: نخست آنکه اصلاحطلبان در وضعیت «بازسازی» خود به سر میبرند و دوّم آنکه اصلاحات در این پروژهی بازسازی، به دنبال رهبر برای خود میگردد و در این میانه، آقای محمد خاتمی نمیتواند رهبر جریان اصلاحات باشد.
آقای کرباسچی گفته است: "آقای سیدمحمد خاتمی مورد احترام همه گروههای اصلاحطلبی است، اما جریان اصلاحات که فاقد رهبری رسمی و تشکیلاتی است به سازماندهی و رهبر نیاز دارد." او همچنین با نفی امکان رهبری جریان اصلاحات توسط محمد خاتمی، با پرسشی از جنس استفهام انکاری ادامه داده است: "آیا به واقع آقای خاتمی اصلاحات را رهبری میکنند؟ اینکه زمانی در جریان انتخابات یا در مسئله و حوزه دیگری ایشان اظهارنظر نکنند و همه به نظر ایشان احترام بگذارند به معنای رهبری نیست. رهبری یعنی ورود به مسائل، مدیریت و ساماندهی آنها. رهبری یعنی اگر زمانی به مشکلی برخورد کردیم او بیاید و مشکل را حلوفصل کند...نه آقای خاتمی چنین ادعایی داشتهاند که رهبر مجموعه جریان اصلاحات هستند و نه جریان اصلاحات با هم بر سر رهبری جریان اصلاحات توافق کردهاند.»
مشخصاً غلامحسین کرباسچی سعی کرده است کنار گذاشتن محمد خاتمی و اجرای پروژهی بازسازی جبهه اصلاحات بدون محوریت خاتمی را با ادبیاتی نسبتاً احترامآمیز پیش ببرد و به همین دلیل است که او از عبارتهایی مانند «آقای خاتمی خودش هم در گذشته چنین ادعایی نداشته» و «آقای خاتمی مورد احترام همه است»، به صورت پیدرپی و مکرر بهره برده تا این معنا متبادر شود که این پروژه، پروژه خیلی جدیدی هم نیست. امّا واقعیّت با آنچه کرباسچی توصیف کرده کاملاً منطبق نیست و خاتمی بالاخره در گذشته نهچندان دوری نقش محوری مشخصی در میان اصلاحطلبان داشته است.
مسئلهی این متن آن نیست که نقش خاتمی در گذشته دقیقاً چه بوده؟ و آیا او فرد شماره یک و بلامنازع اصلاحطلبان بوده و یا خیر؟ و حتی مسئله این نیست که پروژه ی کرباسچی و دوستانش نهایتاً به کجا میرسد؟ مسئله فراتر از اینها، و تحلیل این فرآیند در تحولات سیاسی ایران است که چه چیزی اصلاحطلبان و آقای محمد خاتمی را به این مرحله کشانده است؟ و مناسبات و وضعیت امروز آنها نتیجه چه روندی است؟
پیش از این در متنی که اسفند 96 و به بهانهی اقدامات آنروزهای محمود احمدینژاد منتشر کرده بودیم، از عاقبت سه نوع رادیکالیسم در ایران سخن گفتیم. رادیکالیسم منجر به ارتجاع، رادیکالیسم منجر به انتحار و رادیکالیسم منجر به انفعال.
به نظر میرسد آنچه اصلاحطلبان و محمد خاتمی اینک به آن رسیدهاند نیز در همین چارچوب «رادیکالیسم و عاقبت آن در سیاست ایران» قابل ارزیابی است. راجع به اصلاحطلبان در یادداشت مذکور نکاتی درج شد؛ اصلاحطلبانی که زمانی در سالهای 81 و 82 تصور میکردند اساساً مشروعیت جمهوری اسلامی مرهون و مدیون پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان است و اگر آنها از حاکمیت عبور کنند، نظام مجبور به امتیازدهیهای فراوان به آنها خواهد شد! امّا پس از آن به صورت پیدرپی انتخابات را از دست دادند و مشخص شد که نه تنها مشروعیت نظام مدیون آنها نیست، بلکه خودشان در مقبولیت دچار بحراناند.
اصلاحطلبان در سال 88 تلاش کردند فقدان مقبولیت لازم را با مضاعف کردن رادیکالیسم جبران کنند. فتنه 88 به وقوع پیوست و این رادیکالیسم منجر به انفعال شدید در این جناح شد به نوعی که سعی کردند این انتحار خود را برای بازگشت مجدد به ساخت قدرت، با یک «ارتجاع» جبران کنند و به همین دلیل با رهیافتی عملگرایانه و پراگماتیستی از حجتالاسلام روحانی که هیچ سابقه اصلاحطلبی نداشت در سال 92 به صورت تمام قد حمایت کردند و حتی خود را دندانههای کلید روحانی توصیف کردند.
امّا امروزه دومینوی خسارتهای رادیکالیسم پیشین آنها را وارد مرحلهی جدیدی کرده است. اصلاحطلبان که حالا نه میتوانند حمایت خود از روحانی و مجلس ناکارآمد فعلی را بپذیرند و نه میتوانند به همین راحتی حافظهی 6 سال اخیر را از اذهان پاک کنند، به اذعان تحلیلگران شاخصشان مانند آقای عباس عبدی، دچار انسداد در فضای اجتماعی شدند. به این معنا که امکان سیاستورزی فعالانه و مبتکرانه از آنها سلب شده بود. اصلاحطلبان در واقع هم کارنامه خود را به واسطه شکست ایدهی توسعهبرونزای آقای روحانی ناکام میدیدند و هم پایگاه اجتماعی خود را تضعیف شده مییافتند.
امّا پروژهای که آقای کرباسچی و مجموعهی سازندگی این روزها آن را برجسته کرده، بیش از آنکه نشاندهندهی ابتکار عمل اصلاحطلبان باشد، از یک مسئلهی بغرنجتر هم در اصلاحطلبان حکایت میکند که آن هم از تبعات رادیکالیسم سابق این جریان است. «پروژهی بازسازی» بیش از هرچیز دلالت بر یک «فروپاشی» دارد که در ساختار سیاسی این جبهه اتفاق افتاده است. به نوعی که همچنانکه خود سازندگی نیز اشاره کرده و پیش از آن نیز در خبرگزاری تــسنیم گزارشی درباره آن منتشر شد، چندین گروه و دستهی منفصل و با اختلافات عمیق در این جبهه فعالیت میکنند و هیچ خبری از یک صورتبندی مشخص و منسجم در این بین در میان نیست.
امّا به نظر میرسد مسئله برای آقای خاتمی جدیتر است؛ آقای خاتمی در سال 88 عملاً با سکوت و حتی با مواضع رسمی خود به فتنه 88 کمک جدی کرد. بسیاری از تحلیلگران معتقد بودند که اگر آقای خاتمی در همان ایام ابتدایی، به حقیقت اقرار و عدم وقوع تقلب در انتخابات را اذعان میکرد، به احتمال قریب به یقین بخش مهمی از آن خسارتها رخ نمیداد. اما او این اقرار را نه در ملأ عام و برای افکار عمومی که فقط در جلسات خصوصی و برای گروههای اندک ادا کرد و در سالهای پس از آن نیز علیرغم آنکه نیازمند باسازی رابطه خود با حاکمیت از طریق اصلاح گذشته بود، از تلاش جدی در این زمینه خودداری کرد.
محمد خاتمی در حالی که در دستهبندی برخی از تحلیلگران سیاسی جزو چند شخصیت سیاسی مهم در ایران پس از انقلاب معرفی میشد، عملاً پس از انتخابات 88 و به دلیل تبعات همان رادیکالیسم به یک چهرهی «نمادین» و آیکونیک در فضای سیاسی ایران تبدیل شد؛ به نوعی که در برهههای بسیاری، مهمترین اقدام سیاسی او شرکت در مراسم ختم و یا قرائت صیغه عقد فرزندان برخی شخصیتهای سیاسی بود.
با این حال به نظر میرسد حالا دستکم طیفی از اصلاحطلبان، که از قضا هم به لحاظ رسانهای و هم به لحاظ تشکیلاتی، یکی از مهمترین طیفهای اصلاحطلبان هستند، آقای خاتمی را حتی به عنوان یک نماد وحدتبخش و یا انسجام دهنده نیز نمیپذیرند و علناً تاکید میکنند که اصلاحات رهبری میخواهد که بتواند برای این جبهه در عمل کارساز باشد و مشکلات درونی اصلاحطلبان را حل کند.
واقعیتهای سیاسی در ایران در حال تحمیل روزافزون خود به رادیکالیسم خاتمی است؛ او که زمانی با 20 میلیون رای، یک پدیده در دموکراسی ایران محسوب میشد، حالا حتی در جبههی متبوع خودش یعنی اصلاحطلبان، دستکم از ناحیه یک طیف مهم، اعتبار لازم را برای حضور به عنوان یک شخصیت محوری ندارد. و این تاوان رادیکالیسم در ایران است. رادیکالیسمی که اصلاحطلبان را به ارتجاع و افرادی همچون احمدینژاد را به انتحار کشانده است.
انتهای پیام/