معراجالسعادة
سالهای آخر، ماه رمضان را به ایران میآمد. همیشه با ورود به ایران ابتدا به مشهد میرفت و موقع بازگشت به نجف هم به مشهد میرفت. در شبهای ماه رمضان با هم به مسجدالشهدا و مجلس دعای حاج مهدی سماواتی میرفتیم.
برخی شبها نیز با هم به مسجد ارک و مجلس دعای حاج منصور میرفتیم. چه شبها و روزهایی بود. دیگر تکرار نمیشود. هادی در کنار کارهای حوزه و تحصیل به کارهای هنری هم مشغول شده بود. یادم هست که در رایانه شخصی او تصاویر بسیار زیبایی دیدم که توسط خود هادی کار شده بود؛ تصاویر شهدا که توسط فتوشاپ آماده شده بود. بودن در آن روزها کنار هادی برای ما دنیایی از معرفت بود. در این آخرین سفر رفتار و اخلاق او خیلی تغییر کرده بود؛ معنویتر شده بود.
یک شب از برادرم سوال کردم چطور این قدر تغییر کردی؟ گفت: کتابی هست به نام معراج السعادة. واقعا اگر کسی میخواهد به معراج یا به سعات برسد، باید هر شب یک صفحه از این کتاب را بخواند. بعد کتاب خودش را آورد و از روی کتاب برای ما میخواند و میگفت: به این توصیهها عمل کنید تا به سعادت برسید. مثلا یک شب میگفت: سعی کنید سکوت شما بیشتر از حرف زدن باشد. هر حرفی میخواهید بزنید فکر کنید که آیا ضرورت دارد یا نه؟! بی دلیل حرف نزنید که خیلی از صحبتهای ما به گناه و دروغ و ... ختم میشود. شب بعد دربارهی شوخی و خنده زیاد حرف زد. اینکه در شوخیها کسی را مسخره نکنیم. افراد را به خاطر لهجه و ... مورد تمسخر قرار ندهیم. البته خودش هم قبل از همه این موارد را رعایت میکرد. شب دیگر درباره این صحبت میکرد که در کوچه و خیابان سرتان را بالا نگیرید. با صدای بلند در جلوی نامحرم حرف نزنید. سعی کنید سر به زیر باشید. اگر با نامحرم زیاد و بی دلیل صحبت کنید، حیا و عفت او از دست میرود. گوهر یک زن در حیا و عفت اوست.
روز بعد به میدان انقلاب و پاساژ مهستان رفت تا مقداری وسایل لازم برای عراق را تهیه کند. آن شب وقتی به خانه آمد یک هدیه برای ما آورده بود. کتاب معراج السعادة را به ما هدیه داد. هنوز این کتاب را داریم و به توصیه هادی آن را میخوانیم و سعی در عمل کردن آن داریم.
انتهای پیام/