به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری میزان، شهید مدافع حرم «محمدهادی ذوالفقاری» از جمله جوانهای بیباک، بابصیرت و خوشفکر جمهوری اسلامی ایران بود که در بهمنماه سال ۱۳۹۳ در منطقه «مکیشفیه» شهر سامرا به شهادت رسید. خبرگزاری میزان بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان را که در کتاب «پسرک فلافلفروش» گردآوری شده است، منتشر میکند.
دوست
حدود پنجاه سال اختلاف سنی داشتیم. اما رفاقت من با هادی حتی همین حالا که شهید شده بسیار زیاد است! روزی نیست که من و خانوادهام برای هادی فاتحه نخوانیم. از بس که این جوان در حق ما و بیشتر خانوادههای این محل احسان کرد.
من کنار مسجد هندی مغازه دارم. رفاقت ما از آنجا آغاز شد که میدیدم یک جوان در انتهای مسجد مشغول عبادت و سجده شده و چفیهای روی سرش میکشد!
موقعی که نماز آغاز می شد، این جوان بلند میشد و به صف جماعت ملحق می شد. نمازهای این جوان هم بسیار عارفانه بود. چند بار او را دیدم. فهمیدم از طلبههای با اخلاص نجف است. یک بار موقعی که میخواست مُهر بردارد با هم مواجه شدیم و من سلام کردم.
این جوان خیلی با ادب جواب داد. روز بعد دوباره سلام و علیک کردیم. یکی دو روز بعد ایشان را دوباره دیدم. فهمیدم ایرانی است. گفتم: چطورید، اسم شما چیست؟ اینجا چه کار میکنید؟ نگاهی به چهرهی من انداخت و گفت: یک بنده خدا هستم که میخوام در کنارامیرالمومنین(ع) درس بخوانم.
کمی به من برخورد. او جواب درستی به من نداد، گفتم: من هم مثل شما ایرانی هستم، اهل شیراز و پدرم از علمای این شهر بوده، میخواستم با شما که هم وطن من هستی آشنا بشم. لبخندی زد و گفت: من رو ابراهیم صدا کنید. تو این شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظی کرد و رفت.
این اولین دیدار ما بود. شاید خیلی برخورد جالبی نبود اما بعدها آن قدر رابطه ما نزدیک شد که آقا هادی رازهایش را به من میگفت. مدتی بعد به مغازهی ما رفت و آمد پیدا کرد. دوستانش میگفتند این جوان طلبه سخت کوشی است، اما شهریه نمیگیرد. یک بار گفتم: آخه برای چی شهریه نمیگیری؟ گفت: من هنوز به اون درجه نرسیدم که از پول امام زمان (عج) استفاده کنم. گفتم: خب خرجی چیکار میکنی؟ خندید و گفت: میگذرونیم...
یک روزهادی آمد و گفت: اگه کسی کار لوله کشی داشت بگو من انجام میدم، بدون هزینه. فقط تو روزهای آخر هفته. گفتم: مگه بلدی؟! گفت: یاد گرفتم، وسایل لازم برای این کار رو هم تهیه کردم. فقط پول لوله را باید بپردازند. گفتم: خیلی خوبه، برای اولین کار بیا خونه ما.
ساعتی بعد هادی با یک گاری آمد! وسایل لوله کشی را با خودش آورده بود. خوب یادم هست که چهار شب در منزل ما کار کرد و کار لوله کشی برای آشپزخانه و حمام را به پایان رساند. در این مدت جز چند لیوان آب هیچ چیزی نخورد.
هر چه به او اصرا کردیم بی فایده بود. البته بیشتر مواقع روزه بود. اما هادی یا همان که ما او را به اسم ابراهیم میشناختیم هیچ مزدی برای لوله کشی خانه مردم نجف نمیگرفت و هیچ چیزی هم در منزل آنها نمیخورد! رفاقت ما با ایشان بعد از ماجرای لوله کشی بیشتر شد....
انتهای پیام/