به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری میزان، شهید مدافع حرم «محمدهادی ذوالفقاری» از جمله جوانهای بیباک، بابصیرت و خوشفکر جمهوری اسلامی ایران بود که در بهمنماه سال ۱۳۹۳ در منطقه «مکیشفیه» شهر سامرا به شهادت رسید. خبرگزاری میزان بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان را که در کتاب «پسرک فلافلفروش» گردآوری شده است، منتشر میکند.
عرفان
هادی یک انسان بسیارعادی بود مثل بقیه. تنها تفاوت او عمل دقیق به دستورات دین بود. برای همین در مسیر خودسازی و عرفان قرار گرفت. اما مسیر عرفانی زندگی او در نجف به چند بخش تقسیم می شود. مانند آنچه که بزرگان فلسفه و عرفان گفتهاند، مسیر من الخلق الی الحق و ... به خوبی طی نمود.
هادی زمانی که در نجف در محضر بزرگان تحصیل میکرد، نیمی از روز را مشغول تحصیل و بقیه را مشغول کار بود. در ابتدا برای انجام کار حقوق میگرفت، اما بعدها کارش را فقط برای رضای خدا انجام میداد. شهریه نمیگرفت. برای کاری که انجام میداد مرخصی نمیگرفت. حتی اگر کسی میخواست به او مزد بدهد ناراحت میشد. منزل بسیاری از طلبهها و برخی مساجد نجف را لولهکشی کرد اما مزد نگرفت!
توکل و اعتماد عجیبی به خدا داشت. یکبار به هادی گفتم: تو که شهریه نمیگیری برای کار هم پول نمیگیری پس هزینههای خودت را چطور تامین میکنی؟
هادی گفت: باید برای خدا کار کرد، خدا خودش هوای ما را دارد. گفتم: این درست، اما ...
یادم هست آن روز منزل یکی از دوستانش بودیم. هادی بعد از صحبت من، مبلغ بسیار زیادی را از جیب خودش بیرون آورد و به دوستش داد و گفت: هر طور صلاح میدانی مصرف کن! به نوعی غیرمستقیم به من فهماند که مشکل مالی ندارد.
خانهای وسیع و قدیمی در نجف به هادی سپرده شده بود تا از آن نگهداری کند. او در یکی از اتاقهای کوچک و محقر آن سکونت داشت. بیشتر وقتش را در خانه به عبادت و مطالعه اختصاص داده بود. او از صاحبخانه اجازه گرفته بود تا زائران تهی دستی که پولی ندارند را به آن خانه بیاورد و در آنجا به آنها اسکان دهد.
برای زائران غذا درست میکرد. در بیشتر کارها کمک حالشان بود. اگر زائری هم نبود، به تهیدستان اطراف خانه سکونت میداد و در هیچ حالی از کمک دادن دریغ نمیکرد.
آن خانه حدود صد سال قدمت داشت و بسیار وسیع بود، شاید هر کسی جرات نمیکرد در آن زندگی کند.
بعد از شهادت هادی آن را به طلبه دیگری سپردند، اما آن طلبه نتوانست با ظلمت و وحشت آن خانه کنار بیاید!
اربعین که نزدیک میشد هادی اتاقها را به زائران و مهمانان میداد و خودش یک گوشه میخوابید. گاهی پتوی خودش را هم به آنها میبخشید. او عادت کرده بود که بدون بالش و لوازم گرمایشی بخوابد.
یک بار مریض شده بود. خودش در سرما در راهروی خانه خوابید اما اتاق را که گرم بود در اختیار زائران راهپیمایی اربعین قرار داد. او در این مدت با پیرمرد نابینایی آشنا شده بود و کمکهای زیادی به او کرده بود. حتی آن پیرمرد نابینا را برای زیارت به کربلا هم برده بود.
هادی زمانی که مشغول کارهای عرفانی و ذکر وخلوت شده بود، کمتر با دیگران حرف میزد. این هم از توصیههای بزرگان است که انسان در ابتدای راه سکوت را بر هر کاری مقدم بدارد.
هادی میدانست بسیاری از معاشرتها تاثیر منفی دررشد معنوی انسان دارد، لذا ارتباط خود را با بیشتر دوستان در حد یک سلام و علیک پایین آورده بود.
این اواخر بسیار کتوم شده بود. یعنی خیلی از مسائل معنوی را پنهان می کرد. از طرفی تا آنجا که امکان داشت در راه خدا زحمت میکشید.
هر زائری که به نجف میآمد، به خانه خودش میبرد و از آنها پذیرایی میکرد. هیچ وقت دوست نداشت که دیگران فکر کنند که آدم خوبی است. این سال آخر روزهداری مراقبتهای معنوی را بیشتر کرده بود.
تا اینکه ماجرای مبارزه با داعش پیش آمد، هادی آنجا بود که از خلوت معنوی خود بیرون آمد. او به قول خودش مرد میدان جهاد بود شجاعتش را هم قبلا اثبات کرد. حالا هم میدان مبارزه ایجاد شده بود.
انتهای پیام/