غلامِ اباعبدالله؛ شهید مورد علاقه شهید مدافع حرم ایرانی

غلامِ اباعبدالله؛ شهید مورد علاقه شهید مدافع حرم ایرانیبه گزارش گروه سیاسی خبرگزاری میزان، شهید مدافع حرم «محمدهادی ذوالفقاری» از جمله جوان‌های بی‌باک، بابصیرت و خوش‌فکر جمهوری اسلامی ایران بود که در بهمن‌ماه سال ۱۳۹۳ در منطقه «مکیشفیه» شهر سامرا به شهادت رسید. خبرگزاری میزان بُرش‌هایی از زندگی این قهرمان کشورمان را که در کتاب «پسرک فلافل‌فروش» گردآوری شده است، منتشر می‌کند.

یا حسین

می‌گویند اگر می‌خواهی شیعه واقعی آقا اباعبدالله (ع) را بشناسی سه بار در مقابل او نام مقدس حسین (ع) را بر زبان جاری کنید. خواهید دید که محب و شیعه واقعی حالتش تغییر کرده و اشک در چشمانش حلقه می‌زند.

شدت علاقه و محبت هادی به امام حسین (ع) وصف ناشدنی بود. او از زمانی که خود را شناخت در راه سید و سالار شهیدان قدم بر می‌داشت.

هادی از بچگی در هیئت‌ها کمک می‌کرد. او در کنار ذکر‌هایی که همیشه بر لب داشت، نام یا حسین (ع) را تکرار می‌کرد.

واقعا نمی‌شود میزان محبت او را توصیف کرد. این سال‌های آخر وقتی در برنامه‌های هیئت شرکت می‌کرد حال و هوای همه تغییر می‌کرد.

یادم هست چند نفر از کوچک‌تر‌های هیئت می‌پرسیدند: چرا وقتی آقا هادی در جلسات هیئت شرکت می‌کند، حال و هوای مجلس ما تغییر می‌کند؟ ما هم می‌گفتیم به خاطر اینکه او تازه از کربلا و نجف برگشته.

اما واقعیت چیز دیگری بود. محبت آقا ابا عبدالله (ع) با گوشت و پوست و خون او آمیخته شده بود. او تا حدودی امام حسین (ع) را شناخته بود. برای همین وقتی نام مبارک آقا را در مقابل او می‌بردند اختیار از کف می‌داد.

وقتی صبح‌ها برای نماز به مسجد می‌آمد، بعد از نماز صبح در گوشه‌ای از مسجد به سجده می‌رفت و در سجده کل زیارت عاشورا را قرائت می‌کرد.

هادی هر جا می‌رفت برای هیئت امام حسین (ع) هزینه می‌کرد. درباره هیئت رهروان شهدا که نوجوانان مسجد بودند نیز همیشه جزو بانیان هزینه‌های هیئت بود.

زمانی که هادی ساکن نجف بود، هر شب جمعه به کربلا می‌رفت. در مدت حضور در کربلا از دوستانش جدا می‌شد و خلوت عجیبی با مولای خود داشت.

خوب به یاد دارم که هادی از میان همه شهدای کربلا به یک شهید علاقه ویژه داشت. بعضی وقت‌ها خودش را مثل آن شهید می‌دانست و جمله آن شهید را تکرار می‌کرد. هادی می‌گفت: من عاشق «جون» غلام آقا اباعبدالله (ع) هستم. جون در روز عاشورا به آقا حرف‌هایی زد که حرف دل من به مولاست. او از سیاه بودن و بدبو بودن خودش حرف می‌زد و اینکه لیاقت ندارد که خونش در ردیف خون پاکان قرار گیرد. من هم همین گونه‌ام، نه آدم درستی هستم، نه ...

در این آخرین سفر هادی مطلبی را برای من گفت که خیلی عجیب بود! هادی می‌گفت: یک بار در نجف تصمیم گرفتم که سه روز آب و غذا کمتر بخورم یا اصلا نخورم تا ببینم مولای ما امام حسین (ع) در روز عاشورا چه حالی داشت. این کار را شروع کردم. روز سوم حال و روز من خیلی خراب شد. وقتی خواستم از خانه بیرون بیایم دیدم چشمانم سیاهی می‌رود. من همه جا را مثل دود می‌دیدم. آن قدر حال من بد شد که نمی‌توانستم روی پای خودم بایستم. از آن روز بیشتر از قبل مفهوم کربلا و تشنگی و امام حسین (ع) را می‌فهمم.

انتهای پیام/

آخرین خبر ها

پربیننده ترین ها

دوستان ما

گزارش تخلف

همه خبرهای سایت از منابع معتبر تهیه و منتشر می‌شود. در صورت وجود هرگونه مشکل از طریق صفحه گزارش تخلف اطلاع دهید.